جدول جو
جدول جو

معنی سردر - جستجوی لغت در جدول جو

سردر
بالای چهارچوب در خانه، بالای در
تصویری از سردر
تصویر سردر
فرهنگ فارسی عمید
سردر
(سَ دَ)
قریه ای است از قراء بلخ. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سردر
(سَ دَ)
ایوان یا خانه که بر بالای در خانه باشد. خانه و ایوان که بر بالای دروازه و در خانه کنند و در شهرها و قراء و خانه برپا کنند، زینتی از بناء یا خانه که بر سر در خانه سازند، بالای در. جلودر سر. آستانۀ خانه. (یادداشت مؤلف) :
بر سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا
سردر
ایوان که بر بالای در خانه باشد
تصویری از سردر
تصویر سردر
فرهنگ لغت هوشیار
سردر
((~. دَ))
بالای در، آستانه خانه
تصویری از سردر
تصویر سردر
فرهنگ فارسی معین
سردر
بالای در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سریر
تصویر سریر
(دخترانه)
تخت پادشاهی، اورنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
(دخترانه و پسرانه)
رئیس، پیشو، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سردار
تصویر سردار
(پسرانه)
فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سردرد
تصویر سردرد
دردی که در سر پیدا شود، درد سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردر
تصویر کردر
دره، زمین پشته پشته، بیابان، برای مثال خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی علم علم تو به هر دشت و کردری (عنصری - ۳۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرار
تصویر سرار
نسب خالص و گزیده، شب آخر ماه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
منسوب است به سردر که از قراء بخاراست. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ رَ)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 300 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، پشم، لبنیات، انار، انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
چهار فرسخ کمتر میانۀ شمال و مغرب شمیل. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ پَرْ وَ)
سردروکننده. سربرنده. خنجر یاشمشیری که سرها درو کند، سرها را ببرد:
بدو گفت جویا که ایمن مشو
ز جویا و از خنجر سردرو.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 368).
عالی حسامش سردرو
خورشید جان را نور و ضو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از ناخوش و افسرده. (بهار عجم) :
امشبم شیشه بی می ناب است
سردروترز برف مهتاب است.
ملا مفید بلخی (از بهار عجم).
از بسکه دیده ایم رقیبان سردرو
ز افسردگی چو آینه یخ بسته ایم ما.
ملا مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
صداع. درد سر
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردرد
تصویر سردرد
دردی که در سر پیدا شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندر
تصویر سندر
صاحب جمال و خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریر
تصویر سریر
تخت پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرار
تصویر سرار
غوره خرما، گزیده از یک نژاد گزین تبار، بریده ناف، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردار
تصویر سردار
فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو. یا برادر حقیقی. برادر از یک پدر و یک مادر. یا برادر دینی. هم کیش هم مذهب. یا برادر رضاعی. پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دایه شخص. یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره. یا برادر مادر. دایی خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرده
تصویر سرده
نوع قسم، نوعی خربزه، قدحی که بدان شراب خورند، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردی
تصویر سردی
برودت و خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادر
تصویر سادر
سرگشته سراسیمه بی باک، خیره، شوخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردر
تصویر دردر
آواره بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
صداع، مزاحمت، دردسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از بالا به پایین، چارچوب بالای در
فرهنگ گویش مازندرانی