جدول جو
جدول جو

معنی سرجیک - جستجوی لغت در جدول جو

سرجیک
(سَ)
سرهنگ. (لغت فرس اسدی) :
ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک.
فرالاوی.
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک.
عنصری.
رجوع به سرجنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک
کون تو فراختر ز سیصد خرجیک.
فرالاوی.
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرجیک.
عنصری.
پس خبر رسید ابوعلی را که امیر نوح لشکر جمع کرد بر تو تاختن خواهد آورد و ابوعلی حزم آن بگرفت و سوی بلخ آمد و چند گاه آنجا ببود، پس از آنجا با لشکر سوی بخارا رفت و امیر حمید با همه سپاه خویش پیش او بازآمد به خرجیک بیکدیگر رسیدند بتاریخ جمادی الاولی سنۀ ست وثلثین وثلثمائه حرب کردند. (زین الاخبار گردیزی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
معرب سرگین. سرقین. (آنندراج). سرگین. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 377تن سکنه و آب آن از رود آیدوغمش و محصول آن غلات، بزرک، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرچیک
تصویر سرچیک
رئیس سر سرور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرگین فضله چارپایان مانند اسب استر خر گاو و جز آن ها پهن
فرهنگ لغت هوشیار
جیب بالایی، جیب رویی
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه ی آتش، ملخ کوچک، چابک
فرهنگ گویش مازندرانی