جدول جو
جدول جو

معنی سرتل - جستجوی لغت در جدول جو

سرتل
(سَ تُ)
دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد. محصول آن غلات، برنج و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگل
تصویر سرگل
(دخترانه)
اولین گل، بهترین از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
شاتل، روشنک، دانه ای به اندازۀ باقلا، به رنگ سرخ یا سیاه که مصرف دارویی داشته و در هند می روید
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. دارای 115 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
دانه ای است از دانه های تره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی را و چیزی را گویند که مانند فلک و آسیا و گردون سرگردان و همیشه در گردیدن باشد. (برهان). کسی و چیزی که مانند فلک و آسیا و گردون چوبی و آدمی سرگردان در گشتن باشد و آن را سرهال نیز گویند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ شُ دَ)
سر و ته. اول و آخر. بالا و پائین: همه سرته یک کرباسند، همه مانند یکدیگرند. همه از یک جنسند. همه مثل هم اند
لغت نامه دهخدا
(سُ رِتْ تَ)
شهری به اندلس متصل به اعمال شنت بریه در شرقی قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ)
نام شهری است در اندلس در مشرق قرطبه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ پُ)
از قرای معروف به لوک ذهاب و قصر که در محل اتصال دو رود در قصر شیرین بنا شده. از دوره های قدیم مسکون بوده و در این نقطه دمرگان کتیبه ای یافته که از حیث حجاری قدیمترین آثار صنعتی آسیا و متعلق به آنوبانی نی است و این کتیبه در تخته سنگی در 30 متر ارتفاع کنده شده و مجسمۀ شاه را که پا بر روی اسیری گذاشته نشان میدهد که از الهه نی نی دو اسیر میگیرد که دماغ یکی را مهار کرده و اسرای دیگر در زیر و کتیبه های آن بواسطۀ قدمت کاملاً خوانا نیست ولی از نظر تاریخی بسیار مهم است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 456). سرپل ذهاب. نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پاطاق و قره بلاغ در 72هزارگزی تهران
نام شهرکی است نزدیک سمرقند بر کنار آب. (المعجم). نام ناحیتی است نزدیک قرشی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
داروئی است مانند کمای خشک شده، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل) هم آمده است. و معرب آن ساطل است. (برهان) (آنندراج). ساطل... با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (آنندراج). شاتل... معرب آن شاطل است. (برهان) (آنندراج). شاطل، روشنک. گرم است، مسهل صفرا و اخلاط غلیظ. (منتهی الارب). رجوع به شاتل و ساطل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حقد و آن بدگویی و غیبت مردم در خاطر نگاه داشتن است. (برهان). حقد و حسد. (آنندراج) (انجمن آرا) ، طالب فرصت بدی کردن بودن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
گویی باشد که طفلان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (رشیدی) ، نظیر سرگروه و سرخیل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
دراز و مضطرب الخلقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَتْ تِ)
هموار و آرمیده و پیدا خواننده. (آنندراج). کسی که هموار و آرمیده وهویدا می خواند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترتیل به معنی تأنی در تلاوت و شمرده خواندن. رجوع به ترتیل شود، آواز خوشنوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
بز کوهی. ج، سیاتل. (مهذب الاسماء) (از فهرست مخزن الادویه) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ تِ)
نوعی از پستانداران گوشتخوار افریقائی، از دستۀپرتلینه. مشابه کفتار
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آنچه مانند اشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(سَ تُ)
دهی از دهستان همایجان بخش اردکان شهرستان شیراز. دارای 291 تن سکنه میباشد. از رود خانه شش پیر مشروب میشود. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آهسته خواندن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترسل در کلام. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد گنگلاج. کندزبان، خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، ارتمام فصیل، تازه کوهان آوردن کره شتر
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
حصن یا قریه ای است بیمن از حازّه بنی شهاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
هیبت ناک. هولناک. (آنندراج). بزرگ و درشت و خوفناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَتْ تَ)
ضد معجّل. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترتیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرطل
تصویر سرطل
دراز بد اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفل
تصویر سرفل
پنجه غازی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
لجوج مصر یک دنده: او در همه کارها لجوج و سرتق بود و تا کارش را از پیش نمیبرد آرام نمیشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجل
تصویر سرجل
شاله به شغاله به به جنگلی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتل
تصویر ترتل
آهسته خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
چکه چکیده دارویی است مانند کمای خشک مستعمل در طب قدیم روشنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتل
تصویر ارتل
کند زبان، سامانیافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتق
تصویر سرتق
((س تِ))
پررو، لجوج
فرهنگ فارسی معین