جدول جو
جدول جو

معنی سرتشنیز - جستجوی لغت در جدول جو

سرتشنیز
(سَتِ)
دهی از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. دارای 1005 تن سکنه است. آب از رودخانه و قنات. محصول آن غلات، برنج، عدس، نخود، لوبیا، سیب، زردآلو، گوجه، انگور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ)
دهی از دهستان کیار، بخش بروجن شهرستان شهرکرد. 1214 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غله و برنج و حبوب و انگور و زردآلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تیزمغز. (برهان). مردم تیزمغز. (آنندراج) : نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب، خیره رأی، سرتیز، سبک پای. (گلستان سعدی) ، خار، نیزه. (برهان) (آنندراج). کنایه از سنان. (انجمن آرا). هر شی ٔ نوکدار. (غیاث) ، تند و تیز. (برهان) (آنندراج). که دارای نوک تیز باشد. نوک تیز:
چو کاسموی و چو سوزن خلندۀ سرتیز
که دیده خار بدین صورت و بدین کردار.
فرخی.
ای خم شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز.
سوزنی.
خنجر سرتیزش چو مژگان خوبان عشوه انگیز خونریز. (حبیب السیر ص 322) ، مژگان خوبان. (برهان) (آنندراج). کنایه از مژه. (انجمن آرا) :
از بس خونها که ریخت غمزۀ سرتیز او
عشق به انگشت چپ میکند آن را شمار.
خاقانی.
، سرکش و جنگجو. (غیاث) :
به پیش تست میان بسته لشکری سرتیز.
؟ (از جهانگشای جوینی).
سعدیا دعوی بی صدق به جایی نرسد
کندرفتار و بگفتار چنین سرتیزیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
صورتی از اسروشنه:
از سرشنی و طراز است مادر و پدرت
مگر نبیرۀ خان و نواسۀ نرمی.
حقوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرتیز
تصویر سرتیز
زود خشم، تندخو
فرهنگ فارسی معین