جدول جو
جدول جو

معنی سراقه - جستجوی لغت در جدول جو

سراقه
(سَرْ را قَ)
آبدزدک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سراقه
(سُ قَ)
ابن عمرو، مکنی به ذوالنور. صحابی است. وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن مالک بن جعشم المدلجی، مکنی به ابوسفیان. صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هجری قمری است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). رجوع به امتاع الاسماع ص 42، 86، 421 و البیان و التبیین ج 2 ص 150 و عقد الفرید ج 2 ص 288 و تاریخ بیهق ص 220 شود
ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است. جریر شاعر دورۀ جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی. (المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 203 و عقد الفرید ج 3 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
سراقه
دزدیده دزد برده
تصویری از سراقه
تصویر سراقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حراقه
تصویر حراقه
هر مادۀ قابل اشتعال مانند پنبه برای روشن کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
سرای کوچک، خانۀ کوچک، خانۀ اندرونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
یک یک، یکی یکی و از روی سرشماری، باج و خراج که به طریق سرشماری از مردم بگیرند، آنچه علاوه از باج و خراج بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراقه
تصویر حراقه
نوعی کشتی جنگی که به وسیلۀ آن آتش و چیزهای جنگی شعله ور به سوی دشمن پرتاب می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ پَ / پِ)
اراقت. ریختن. بریختن. ریختن مایع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریختن آب و آنچه به آن ماند. (مؤید الفضلاء). ریختن خون و آب و مانند آن. صب ّ. هراقه. اهراق.
- اراقت دماء، سفک دماء: به اراقت دماء و افاتت ذماء، باک نداشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369).
لغت نامه دهخدا
(بَرْراقَ)
زن صاحب جمال تابان بدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراره
تصویر سراره
نابی، گزید گی، بهترینی بهی، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقه
تصویر سلاقه
بد دهنی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجه
تصویر سراجه
از ریشه پارسی چراغک چراغ کوچک زینگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
سرای کوچک، خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراعه
تصویر سراعه
مونث سراع: شتابان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراقه
تصویر زراقه
آبدزدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراقه
تصویر اراقه
ریختن آبگونه ریختن، شاشیدن اراقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراقه
تصویر دراقه
تازی گویش شامی زرد آلو، شفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
نوعی باج که از هر یک مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براقه
تصویر براقه
زن نیکوکار، زن صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراده
تصویر سراده
زینسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراقه
تصویر حراقه
آتش سوزی، باروت سوزی، سوختن حراقه نفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراقه
تصویر خراقه
ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردقه
تصویر سردقه
سرا پرده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی عمل سرودن، آواز دسته جمعی کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراقه
تصویر اراقه
((اِ قِ))
ریختن آب یا مایعات، شاشیدن، اراقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراقه
تصویر حراقه
((حُ قِ یا قَ))
سوخته چخماق، شعله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراقه
تصویر زراقه
((زَ رّ قِ یا قَ))
آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایه
تصویر سرایه
((سَ یَ یا یِ))
سرودن، آواز دسته جمعی، کر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
((سَ نَ یا نِ))
یکی یکی، مالیاتی که از هر فرد گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
((سَ چَ یا چِ))
سرای کوچک، خلوت خانه، صندوقچه ای که درون صندوق بزرگی قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
آپارتمان، سوئیت
فرهنگ واژه فارسی سره