جدول جو
جدول جو

معنی سراق - جستجوی لغت در جدول جو

سراق
سارق ها، دزدها، کسانی که مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرند، آنانکه چیزی از دیگران بدزدند، جمع واژۀ سارق
تصویری از سراق
تصویر سراق
فرهنگ فارسی عمید
سراق
(سُرْ را)
جمع واژۀ سارق، بمعنی دزد. (از آنندراج). رجوع به سارق شود
لغت نامه دهخدا
سراق
جمع سارق، دزدان
تصویری از سراق
تصویر سراق
فرهنگ لغت هوشیار
سراق
پیش
تصویری از سراق
تصویر سراق
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسراق
تصویر بسراق
یاقوت زرد، زبرجد
فرهنگ فارسی عمید
(ناپایدار)
سست و ضعیف گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(سُ قَ)
ابن عمرو، مکنی به ذوالنور. صحابی است. وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن مالک بن جعشم المدلجی، مکنی به ابوسفیان. صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هجری قمری است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). رجوع به امتاع الاسماع ص 42، 86، 421 و البیان و التبیین ج 2 ص 150 و عقد الفرید ج 2 ص 288 و تاریخ بیهق ص 220 شود
ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است. جریر شاعر دورۀ جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی. (المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 203 و عقد الفرید ج 3 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را قَ)
آبدزدک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پکهراج و پکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) :
زردگوشی است آنکه از بن گوش
کرده بسراق زار پیکو را.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سباق
تصویر سباق
سبقت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراق
تصویر حراق
سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاق
تصویر سحاق
ساینده، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
لجوج مصر یک دنده: او در همه کارها لجوج و سرتق بود و تا کارش را از پیش نمیبرد آرام نمیشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراح
تصویر سراح
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمق
تصویر سرمق
پارسی تازی گشته سرمک از گیاهان دارویی سلمه سرمک سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراق
تصویر زراق
ترفندگر فریبکار مکار فریبنده ریا کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرای
تصویر سرای
خانه، دار، منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراف
تصویر سراف
برگجوی جویدن برگ خوردن برگ از سوی نوزاد کرم ابریشم و خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراغ
تصویر سراغ
نشان پای و طلب کردن و جستن گرفتن و برداشتن، بمعنی تلاش اثر و خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارق
تصویر سارق
دزد، برگیرنده چیزی به نهادن و به حیله
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرهنگنامه نویسان گمان کرده اند که این واژه تازیگشته سراپرده است و شاید: سراد: چادر پنبه ای شامیانه، گرد برخاسته، دود برخاسته خیمه سرا پرده، چادری که بر فراز صحن خانه کشند، غباری که گرد چیزی را فراگیرد جمع سرادقات. یا سرادق اعلی. بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست سرادقات نوریه سرادقات قدرت سرادقات جلال. یا سرادقات جلال. سرادقات اعلی. یا سرادقات قدرت. سرادقات اعلی. یا سرادقات نوریه. سرادقات اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براق
تصویر براق
اسب تیزرو، اسب اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرار
تصویر سرار
غوره خرما، گزیده از یک نژاد گزین تبار، بریده ناف، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراط
تصویر سراط
پارسی تازی گشته سرتک راه راه روشن شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراق
تصویر اراق
انگل (آفت)، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراد
تصویر سراد
غوره خشک خرما، کویک پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسراق
تصویر بسراق
هندی تازی شده از پکهراگ یا کند زرد زبرجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراقه
تصویر سراقه
دزدیده دزد برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراع
تصویر سراع
شتابان: مرد، جمع سرع، شاخه های رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسراق
تصویر بسراق
((بُ))
زبرجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارق
تصویر سارق
دزد، راهزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براق
تصویر براق
درخشان، درخشنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیاق
تصویر سیاق
سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی نان
فرهنگ گویش مازندرانی