جدول جو
جدول جو

معنی سراطی - جستجوی لغت در جدول جو

سراطی
(سُطی ی)
سیف سراطی، شمشیر بران، بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سراطی
پرخور، بران شمشیر، تند رو: اسپ
تصویری از سراطی
تصویر سراطی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراری
تصویر سراری
سریت ها، کنیزهای مخصوص هم بستر شدن، جمع واژۀ سریت
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است:
آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار
باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار
خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا
آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار
گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان
گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار.
(مجالس النفایس ص 338)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گروهی از پیادگان بوده اند که از هر ولایتی آمده بودند و ایشان را سپاهسالاری باشد جداگانه که تیمار ایشان دارد و ایشان هر قومی به سلاح ولایت خویش کار کنند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ رَ)
در مثل گویند: الاخذ سریطی والقضاء ضریطی، بضم اول و تشدید را در هردو در حق شخصی گویند که در ادای دین تهاون ورزد و تعلل پیش آورد یعنی گرفت و به آسانی فروبرد و وقت تقاضا تیز داد. یعنی ادای آن ممتنع و دشوار میگردد بر وی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طی ی)
نسبت است به قراطه که از بلاد اندلس میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
عمل سرّاج. زینگری. زین سازی
لغت نامه دهخدا
نام پارچه ای است:
سراجی شهابی نظر یافته
دگر موش دندان و بشکافته.
نظام قاری (دیوان ص 181)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سرّیّه، بمعنی کنیز: جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه تاریخ یمینی). کنیزکی از جملۀ سراری با خویشتن برده. (ترجمه تاریخ یمینی). چنگیزخان را از خواتین و سراری فرزندان ذکوراً و اناثاً بسیار بودند. (جهانگشای جوینی). رجوع به سرّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان قوش خانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 171 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ طا)
پیه که از بیخ گیاه لخ برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سراء. غلام مخصوص خدمت سرا:
همی تا بود در سرای بزرگان
چو سیمین بتان لعبتان سرائی.
فرخی.
هرگز بکجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیۀ خویش وغلامان سرائی.
منوچهری.
پیغامها دادی سلطان او را بسرائیان در هر بابی. (تاریخ بیهقی).
خرامان همه بر یمین و یسار
سرائی پس و پشت وی ده هزار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نه دیر دیدند اورا سرائیان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران.
مسعودسعد.
جنیبت کش وشاقان سرائی
روانه صدصد از هر سو جدائی.
نظامی.
دورویه گرد تخت پادشائیش
کشیده صف غلامان سرائیش.
نظامی.
کعبه چه کنی با حجرالاسود و زمزم
ها عارض و زلف ولب ترکان سرائی.
خاقانی.
رجوع به غلام و غلام سرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طا)
جمع واژۀ ارطی و ارطاه
لغت نامه دهخدا
(سِ)
راه یا راه روشن بدان جهت که رونده در آن غایب میشود مانند غیبت طعام فروخورده. (منتهی الارب) (آنندراج). راه روشن، چه رونده در آن پنهان میشود، آنچنانکه طعام بلعیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شمشیر بران. (مهذب الاسماء). سیف سراط، شمشیر برنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
پالوده فروش. (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اسب فراخ گام، (مهذب الاسماء)، اسب گام دور نهنده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد)، اسبی که در دویدن دم خود را بردارد، (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء)، اسبی که بر دیگر اسبان حمله کند، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سخت گیرنده بر کسی، (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء)، حمله کننده و مغلوب کننده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اسب بر سر خود رونده، (منتهی الارب)، شتر نری که به غلبۀ شهوت از میان شتران بیرون آید از یکی بر دیگری، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درازبالا، (منتهی الارب) (آنندراج)، طویل، (ناظم الاطباء)، بسیارشونده، چشنده، (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری اهر، و 2هزارگزی راه شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی، و هوایش معتدل، و آبش از قنات و چشمه، و محصولش غلات و حبوبات است، و 396 تن سکنه دارد که بزراعت و گله داری اشتغال دارند، از صنایع دستی محلی گلیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، در دو محل به فاصله یکهزار گز به ساطی بالا، و ساطی پائین مشهور، و سکنۀ ساطی بالا 281 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سرطان: ویغتذی (قاسطر) فیها (فی الماء) بالسمک السراطین. رجوع به سرطان بحری و نهری و دزی ذیل سرطان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است بزرگ و حسن خیز در جانب شمال دارالملک تاتار. (برهان). نام شهری است از ترکستان و آن را سرای باتوخان گفتندی زیرا که باتوخان بن جوجی خان بانی آن بوده و از آن جا تا دربند سه چهار مرحله است. (آنندراج). شهر سرای در کنار شط ولگا و شمال بحر خزر. (تاریخ مغول ص 160) : از خوارزم بیرون آمد و تا فلان موضع از راه سرای رفت. (تاریخ بخارا). باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد که آن را سرای میخوانند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 222).
غرقه کنم به قلزم ایتل وجود خویش
گر بشنوم دهند به شهر سرای قرض.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراط
تصویر سراط
پارسی تازی گشته سرتک راه راه روشن شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرای
تصویر سرای
خانه، دار، منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجی
تصویر سراجی
عمل و شغل سراج زین سازی زین فروشی، دکان سراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراری
تصویر سراری
جمع سریه، کنیزکان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سرای: غلامان سرایی. یا ترک سرایی. ترکی که در سرای سلطان خدمت کند: کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم ها عارض و زلف و لب ترکان سراییی (خاقانی 435) توضیح نسخه بدل ترکان سرایی ترکان خطایی است. یا غلام سرایی. غلامی که در کاخ سلطنتی خدمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگری خراطین: پارسی تازی گشته خراتین خوی ناد هم آوای استاد شکند کرم خاکی از جانوران عمل و شغل خراط تراشیدن چوب و برابر ساختن آن، دکان خراط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عین السراطین
تصویر عین السراطین
سنگسبویه پنج انگشت از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایی
تصویر سرایی
((سَ))
غلامان حرم و دربار
فرهنگ فارسی معین
چوب تراشی، خراطت، کارگاه، خراط، دکان خراط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه، سرا، صرح، قصر، منزل، حرم، حرمخانه، حرمسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند در سرای بیگانه شد و هیچکس را نشناخت و در آنجا مردگان دید، دلیل که آن سرای آخرت بود و وقت اجل وی رسیده بود، اگر بیند در آنجا شد و بیرون آمد، دلیل که بیمار شود و نزدیک هلاک بود و شفا یابد. اگر در سرای معروف شد که بنیاد آن از گل بود، دلیل که روزی حلال یابد. اگر بیند بنیاد سرای او از خشت پخته و گچ بود، دلیل که جوینده مال حرام است. اگر بیند از آن بیرون آمد، دلیل که از حرام توبه کند. اگر بیند در سرائی بزرگ و فراخ بود، دلیل که روزی بر وی فراخ شود. اگر سرای کوچکی و تنگ دید، دلیلش به خلاف این بود. حضرت دانیال
اگر کسی در خواب سرای بزرگ و فراخ بیند که اندر آن سرا کوشک و ایوان ها است، دلیل که در سرای آخرت شرف و منزلت یابد. اگر بیند در سرای بشکست یا بسوخت، دلیل که خداوند سرای رامصیبت افتد. اگر بیند زمین سرای او بزرگ و فراخ شد، دلیل که به قدر آن فراخی او را روزی در دنیا فراخ شود. اگر برخلاف این بیند، روزی بر وی تنگ شود. اگر بیند سرای او را می کندند، دلیل که راه صلاح بر خود بندد و نماز و عبادت کم کند. اگر بیند سرای کهن را همی کند، در خیرات بر وی گشاده شود و خرم گردد. اگر بیند در سرائی نو و پاکیزه درون شد، دلیل که اگر توانگر است، مالش زیاده شود و اگر درویش است، توانگر شود. محمد بن سیرین
دیدن سرای به خواب بر هشت وجه است. اول: مرد را زن و زن را شوهر. دوم: توانگری. سوم: ایمنی. چهارم: عیش خوش. پنجم: مال، ششم: ولایت. هفتم: عزت. هشتم: امانت.
اگر بیند که میان سرای نو شد، دلیل که او را دختری یاخواهری آید و هم او گوید که صفحه سرای، دلیل کند بر پدر و مادر. اگر دید صفه سرای او نو و پاکیزه است، دلیل است بر تندرستی تن مادر و پدر. جابرمغربی گویداگر کسی دید در سرائی بزرگ و پاکیزه و نو داخل شد و دانست که آن سرای ملک او بود، دلیل که روزی بر وی فراخ و گشاد شود و عزت و جاه یابد و زن خوبروی خواهد و توانگر شود و ولایت یابد. اگر این خواب را زنی دید، شوهر توانگر بخواهد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب