جدول جو
جدول جو

معنی سرائر - جستجوی لغت در جدول جو

سرائر
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سریره. پنهانیها و رازها. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ سریره، راز. (دهار) (منتهی الارب) ، در اصطلاح عرفاء سرائر، افنای سالک است در حق و در حال و وصول تام. و نیز گفته شده است از اسمای الهیه است که بواطن اکوان است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی).
- سرائر الاّثار، عبارت از اسماء الهیه اند که مظهربواطن اکوانند:
ظاهر اسما بود اکوان بنام
باطن اکوان بود اسما تمام.
؟ (از فرهنگ مصطلحات سجادی).
- سرائرالربوبیه، سرائر ربوبیت، عبارت از ظهور رب است بصور اعیان. (فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ص 217)
لغت نامه دهخدا
سرائر
پنهانیها و رازها
تصویری از سرائر
تصویر سرائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرایر
تصویر سرایر
سریرت ها، نیت ها، باطن ها، جمع واژۀ سریرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرار
تصویر سرار
نسب خالص و گزیده، شب آخر ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
سرتاسر، از این سر تا آن سر، سربه سر، همه، کلاً، تماماً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرائر
تصویر حرائر
حره ها، عناوینی برای زنان و دختران پادشاهان، زنان بزرگ و شریفا، زنان آزاد، جمع واژۀ حره
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
ناحیه ای است از نواحی مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مرایر. جمع واژۀ مریره، به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است. (از متن اللغه). رجوع به مریره و مریر شود، جمع واژۀ مرّه به معنی تلخی است. (از اقرب الموارد). رجوع به مره شود، جمع واژۀ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است. (از متن اللغه). رجوع به مریر شود، جمع واژۀ مراره. (اقرب الموارد). رجوع به مرارت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضرّه، هوو. هبو. هم شوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صارّه. (منتهی الارب). رجوع به صارّه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غریره. (اقرب الموارد). رجوع به غریره شود، جمع واژۀ غراره. (منتهی الارب). جوالها. (آنندراج) (اقرب الموارد). جوهری گوید: گمان می کنم معرب باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به غراره شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
جمع واژۀ ذرّه. مورچگان. موران خرد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
خوب صورتان. چیزهائی که تیز و روان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 37500گزی شمال خاوری کلیبر. هوای آنجا گرم و دارای 540 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سلین چای و دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، سردرختی، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکنای ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
سرائر. جمع واژۀ سریره: در مکنونات و مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. (سندبادنامه ص 242).
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی.
سعدی.
همینکه به سری از سرایر بیچون وقوف یابند. (سعدی). رجوع به سریره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سریحه. رجوع به سریحه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سراء. غلام مخصوص خدمت سرا:
همی تا بود در سرای بزرگان
چو سیمین بتان لعبتان سرائی.
فرخی.
هرگز بکجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیۀ خویش وغلامان سرائی.
منوچهری.
پیغامها دادی سلطان او را بسرائیان در هر بابی. (تاریخ بیهقی).
خرامان همه بر یمین و یسار
سرائی پس و پشت وی ده هزار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نه دیر دیدند اورا سرائیان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران.
مسعودسعد.
جنیبت کش وشاقان سرائی
روانه صدصد از هر سو جدائی.
نظامی.
دورویه گرد تخت پادشائیش
کشیده صف غلامان سرائیش.
نظامی.
کعبه چه کنی با حجرالاسود و زمزم
ها عارض و زلف ولب ترکان سرائی.
خاقانی.
رجوع به غلام و غلام سرا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
آله ستائر، از آلات محاصره است که بوسیلۀ آن خویش رااز تیررس محافظت کنند و در حصارها و کشتیها خود را بوسیلۀ آن از خطر نگاه دارند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 138) ، پوشش. (آنندراج) ، جمع واژۀ ستاره. (منتهی الارب) ، (اصطلاح عرفان) عبارت است از صور اکوان چه آن صور مظاهر اسماء الهیه اند که از پس پرده ها شناخته شوند چنانچه شیبانی این معنی را در لباس نظم جلوه گر ساخته و گفته:
تجلّیت للاکوان خلف ستورها
فنمت بماضعت علیه الستائر.
کذا فی اصطلاحات الصوفیه (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حرّه. (منتهی الارب). زنهای کریمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرائر
تصویر حرائر
زن آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرائر
تصویر ذرائر
جمع ذریه، فرزندان باز ماندگان جمع ذریه احفاد اولاد اولاد اولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرار
تصویر سرار
غوره خرما، گزیده از یک نژاد گزین تبار، بریده ناف، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائر
تصویر سائر
رونده، روان، جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرائر
تصویر جرائر
گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
کشاکش، برابر، همه و تمام، دمادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرا ئر
تصویر سرا ئر
جمع سریره، رازها نهانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرائر
تصویر ضرائر
جمع ضره، انباغان جمع ضره همشویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرائر
تصویر طرائر
خوبرویان، تیز و روان
فرهنگ لغت هوشیار
مرایر در فارسی:، جمع مره، تلخی ها تلخینه ها بدی ها جمع مره چیزهای تلخ، کارهای بزرگ، شرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
((سَ سَ))
تمام، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
کاملا، کلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تمام، تمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسرار، رازها، رموز، پوشیده ها، نهان ها، باطن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرازیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا، سربالا، راه بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی