کسی را و چیزی را گویند که مانند فلک و آسیا و گردون سرگردان و همیشه در گردیدن باشد. (برهان). کسی و چیزی که مانند فلک و آسیا و گردون چوبی و آدمی سرگردان در گشتن باشد و آن را سرهال نیز گویند. (از آنندراج)
کسی را و چیزی را گویند که مانند فلک و آسیا و گردون سرگردان و همیشه در گردیدن باشد. (برهان). کسی و چیزی که مانند فلک و آسیا و گردون چوبی و آدمی سرگردان در گشتن باشد و آن را سرهال نیز گویند. (از آنندراج)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
از قرای معروف به لوک ذهاب و قصر که در محل اتصال دو رود در قصر شیرین بنا شده. از دوره های قدیم مسکون بوده و در این نقطه دمرگان کتیبه ای یافته که از حیث حجاری قدیمترین آثار صنعتی آسیا و متعلق به آنوبانی نی است و این کتیبه در تخته سنگی در 30 متر ارتفاع کنده شده و مجسمۀ شاه را که پا بر روی اسیری گذاشته نشان میدهد که از الهه نی نی دو اسیر میگیرد که دماغ یکی را مهار کرده و اسرای دیگر در زیر و کتیبه های آن بواسطۀ قدمت کاملاً خوانا نیست ولی از نظر تاریخی بسیار مهم است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 456). سرپل ذهاب. نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پاطاق و قره بلاغ در 72هزارگزی تهران نام شهرکی است نزدیک سمرقند بر کنار آب. (المعجم). نام ناحیتی است نزدیک قرشی. (یادداشت مؤلف)
از قرای معروف به لوک ذهاب و قصر که در محل اتصال دو رود در قصر شیرین بنا شده. از دوره های قدیم مسکون بوده و در این نقطه دمرگان کتیبه ای یافته که از حیث حجاری قدیمترین آثار صنعتی آسیا و متعلق به آنوبانی نی است و این کتیبه در تخته سنگی در 30 متر ارتفاع کنده شده و مجسمۀ شاه را که پا بر روی اسیری گذاشته نشان میدهد که از الهه نی نی دو اسیر میگیرد که دماغ یکی را مهار کرده و اسرای دیگر در زیر و کتیبه های آن بواسطۀ قدمت کاملاً خوانا نیست ولی از نظر تاریخی بسیار مهم است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 456). سرپل ذهاب. نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پاطاق و قره بلاغ در 72هزارگزی تهران نام شهرکی است نزدیک سمرقند بر کنار آب. (المعجم). نام ناحیتی است نزدیک قرشی. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد. محصول آن غلات، برنج و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد. محصول آن غلات، برنج و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
محمد بن عبدالفتاح التنکابنی المازندرانی مشهور به سرآب. از شاگردان فاضل خراسانی بود و در فقه واصول و علم مناظره مهارت و تبحر تمام داشته است. اوراست مصنفاتی از جمله سفینه النجاه در اصول الدین وضیاءالقلوب که بفارسی تألیف شده و در امامت و اثبات مذهب حق است. رسائل متعدد دیگر بعربی و فارسی دارد. رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 646 و 647 شود
محمد بن عبدالفتاح التنکابنی المازندرانی مشهور به سرآب. از شاگردان فاضل خراسانی بود و در فقه واصول و علم مناظره مهارت و تبحر تمام داشته است. اوراست مصنفاتی از جمله سفینه النجاه در اصول الدین وضیاءالقلوب که بفارسی تألیف شده و در امامت و اثبات مذهب حق است. رسائل متعدد دیگر بعربی و فارسی دارد. رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 646 و 647 شود
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری قوچان و 9 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بقوچان. هوای آنجا معتدل و دارای 933 تن جمعیت است. آب آنجااز چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات، بنشن، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری قوچان و 9 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بقوچان. هوای آنجا معتدل و دارای 933 تن جمعیت است. آب آنجااز چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات، بنشن، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را بتابش آفتاب ریگ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ماهتاب نیز همچنین می نماید. (غیاث). زمین شوره را گویند، در آفتاب میدرخشد و از دور به آب میماند. (برهان) (آنندراج). و بعضی گویند بخاری باشد آب نما که در بیابانها نماید. (برهان). زمین شورستان که در میانۀ روز از دور همچون آب نماید. (اوبهی). گوراب. (تفلیسی) (مجمل اللغه). گوراب و آن را در نیم روزان بینند. (مهذب الاسماء) (دهار). یلمع. (دهار). کتیر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سرآب. رودکی. نپرّید بر آسمانش عقاب از آن بهره ای شخ و بهری سراب. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1141). به چه ماند جهان مگر به سرآب سپس او تو چون روی بشتاب. ناصرخسرو. چند در این بادیۀ خوب و زشت تشنه بتازی به امید سرآب. ناصرخسرو. ترا ز گردش ایام نیز اگر گله ایست به رود نیل رسیدی مخر غرور سرآب. ابوالفرج رونی. رهی گرفتم در پیش برکه بود در او بجای سبزی سنگ و بجای آب سرآب. مسعودسعد. آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد وآن نیل مکرمت که تو دیدی سرآب شد. خاقانی. تشنۀ دل به آب می نرسد دیده جز بر سرآب می نرسد. خاقانی. از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک هرگز سرآب پر نکند قربۀ سقا. خاقانی. چشمه سرآب است فریبش مخور قبله صلیب است نمازش مبر. نظامی. در پیش عکس رویت شمس وقمر خیالی در جنب طاق چشمت نیل فلک سرآبی. عطار. خفته باشی بر لب جو خشک لب میروی سوی سرآب اندر طلب. مولوی. ای تشنه بخیره چند پویی این ره که تو میروی سرآبست. سعدی. دور است سر آب از این بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرآبت. حافظ. کار دست درفشانت ناید از ابر بهار تشنگی ننشاند ارچه آب را ماند سرآب. ابن یمین. جلوۀ خورشید و ما هم از تو کی بخشد شکیب کی شنیدستی که گردد تشنه سیرآب از سرآب. قاآنی. ، خلاصه، زنده، سرچشمه و جایی باشد که آب از رودخانه به جوی آید. (برهان) : گر نه ای مست وقت آن آمد که بدانی سرآب را ز سرآب. ناصرخسرو. ، کنایه از معدوم و نابود، کنایه از غرور و تکبر. (برهان)
آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را بتابش آفتاب ریگ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ماهتاب نیز همچنین می نماید. (غیاث). زمین شوره را گویند، در آفتاب میدرخشد و از دور به آب میماند. (برهان) (آنندراج). و بعضی گویند بخاری باشد آب نما که در بیابانها نماید. (برهان). زمین شورستان که در میانۀ روز از دور همچون آب نماید. (اوبهی). گوراب. (تفلیسی) (مجمل اللغه). گوراب و آن را در نیم روزان بینند. (مهذب الاسماء) (دهار). یلمع. (دهار). کتیر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سرآب. رودکی. نپرّید بر آسمانش عقاب از آن بهره ای شخ و بهری سراب. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1141). به چه ماند جهان مگر به سرآب سپس ِ او تو چون روی بشتاب. ناصرخسرو. چند در این بادیۀ خوب و زشت تشنه بتازی به امید سرآب. ناصرخسرو. ترا ز گردش ایام نیز اگر گله ایست به رود نیل رسیدی مخر غرور سرآب. ابوالفرج رونی. رهی گرفتم در پیش برکه بود در او بجای سبزی سنگ و بجای آب سرآب. مسعودسعد. آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد وآن نیل مکرمت که تو دیدی سرآب شد. خاقانی. تشنۀ دل به آب می نرسد دیده جز بر سرآب می نرسد. خاقانی. از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک هرگز سرآب پر نکند قربۀ سقا. خاقانی. چشمه سرآب است فریبش مخور قبله صلیب است نمازش مبر. نظامی. در پیش عکس رویت شمس وقمر خیالی در جنب طاق چشمت نیل فلک سرآبی. عطار. خفته باشی بر لب جو خشک لب میروی سوی سرآب اندر طلب. مولوی. ای تشنه بخیره چند پویی این ره که تو میروی سرآبست. سعدی. دور است سر آب از این بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرآبت. حافظ. کار دست درفشانت ناید از ابر بهار تشنگی ننشاند ارچه آب را ماند سرآب. ابن یمین. جلوۀ خورشید و ما هم از تو کی بخشد شکیب کی شنیدستی که گردد تشنه سیرآب از سرآب. قاآنی. ، خلاصه، زنده، سرچشمه و جایی باشد که آب از رودخانه به جوی آید. (برهان) : گر نه ای مست وقت آن آمد که بدانی سرآب را ز سرآب. ناصرخسرو. ، کنایه از معدوم و نابود، کنایه از غرور و تکبر. (برهان)