جدول جو
جدول جو

معنی سرآسیاب - جستجوی لغت در جدول جو

سرآسیاب
(سَ)
آسیاکده. مرحی. مطحن. آسکده. و موضعی است که آسیای آبی (و مطلق آسیا) در آن بنا کرده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرآسیاب
(سَ)
دهی است از دهستان طیبی گرم سیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. صنایع دستی آنان قالی، قالیچه، جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرآسیب
تصویر پرآسیب
پرآزار، پردرد و رنج، پرآفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیاب
تصویر آسیاب
آسیا، آسیای آبی، آس،
دندان آسیاب: در علم زیست شناسی دندان آسیا
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
پردرد و رنج
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 88 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه دارای 152 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه، بن شن، و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد دارای 318 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است هشت فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد دارای 536 تن سکنه. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات، بن شن، میوه. شغل اهالی زراعت، مالداری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند شهرستان گناباد دارای 99 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: آس + آب، آس که بقوت آب گردد، و توسعاً، هر نوع دیگر از آن، آب آسیا، آب آس:
چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد و گردی ؟
(ویس و رامین)،
بخواهد همی خوردمان آسیاب
بدندان ما، در، گیا را فناست،
ناصرخسرو،
گر نان طلب کنند در من زنند ازآنک
بی دانۀ من آب زده ست آسیابشان،
خاقانی،
هست بپیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب،
خاقانی،
بر سرم گردید سنگ آسیاب
تا برآمد گردم از جان خراب،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(سَ حِ)
آگاه و خبردار. (غیاث). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج). و با بودن و شدن مرکب شود:
روز شمار کی شود از خویش سرحساب
هر کس خراب بادۀ سرجوش کاکل است.
میر معز فطرت (از آنندراج).
سرحساب از کار بودن سرنوشت من بس است
هست از آیینۀ جوهر خط پیشانیم.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان اهلمرستاق که در بخش مرکزی شهرستان آمل و در 15هزارگزی باختر آمل و هزارگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 45 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هراز و فاضل آب طالش پل و محصول آن برنج و کنف و مختصری غلات است. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آسیا که با ستور گردد. (یادداشت بخط مؤلف). آسیایی که با خر میگردد وخراس. (از ناظم الاطباء) ، سنگ آسیا. (یادداشت به خط مؤلف) : او را بهتر بود که خر آسیا در گردنش نهند و در دریا فکنده میشد. (دیاتسارون ص 304). هرکه خوار دارد یکی از این کودکان که بمن ایمان آوردند، بهتر بود که در گردنش خرآسیا بیاویزند و در دریا بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 140)
لغت نامه دهخدا
از توابع کوهکیلویه است این بلوک طولش از لیراوی الی رود خانه خرسان تخمیناً چهل فرسخ واز باشت تا جایزان بیست و شش فرسنگ میباشد، دو رود خانه عظیم از کوه کوهکیلویه از طرف مغرب کردستان و از جانب مشرق خیرآباد و دو رود خانه کوچک یکی از ممسنی و دیگری از ماهورات که اهالی آنجا آن را کمبل مینامند ملحق به این رودخانه میشود در این بلوک یازده حمام و پانزده مسجد میباشد، (مرآت البلدان ج 4ص 30)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ / مِ)
مرکّب از: سر + آسیمه، آسیمه سر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است. مضطرب و حیران. (برهان) (غیاث)، متحیر. مدهوش. فرومانده. (لغت نامۀ اسدی)، سرگردان. (اوبهی)، سرگشته و دیوانه و شیفته و پریشان و شوریده سر، چه سیمه بمعنی شوریده و پریشان آمده. (آنندراج)، سرگشته. دیوانه. (شرفنامۀ منیری) :
گله دار چون بانگ اسبان شنید
سرآسیمه از خواب سر برکشید.
فردوسی.
که پروردۀ بت پرستان بدند
سرآسیمه برسان مستان بدند.
فردوسی.
همه فیلسوفان و دانشوران
سرآسیمه و عاجزند اندر آن.
شمسی (یوسف و زلیخا)،
مرا از خواب نوشین دوش بجهاند
سرآسیمه یکی زین زنگیانت.
ناصرخسرو.
وقت حادثه سرآسیمه و نالان. (کلیله و دمنه)،
بسا خفته کز هیبت پیل مست
سرآسیمه هر ساعت ازخواب جست.
خاقانی.
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست
که چو گردونش سرآسیمه و شیدا بینند.
خاقانی.
باغ جهان زحمت خاری نداشت
خاک سرآسیمه غباری نداشت.
نظامی.
ای سرآسیمه مه از رخسار تو
سرو سردرپیش از رفتار تو.
سعدی.
گرت برکند چشم روئین ز جای
سرآسیمه خوانندت و تیره رای.
سعدی.
سرآسیمه گوید سخن پرگزاف
چو طنبور پرمغز بسیارلاف.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه شهرستان خرم آباد دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
افراس آب. حباب. شیشه مانندی که به سبب باریدن باران بر روی آب به هم میرسد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
افراسیاب که پادشاه ترکستان بوده. (برهان). افراسیاب پور پشنگ شاه ترکستان. (آنندراج) (انجمن آرا) :
غوغا کنیم یک تنه چون رستم و دریم
درع فراسیاب به پیکان صبحگاه.
خاقانی.
گو دشمن اگر فراسیاب است
تنها زندش چو آفتاب است.
نظامی.
رجوع به افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
نام آبادیی نزدیک کرمان: سلطانشاه در بعلیاباد که این زمان باغ سرآسیاب گویند با ندماء و عملۀ طرب بشرب مدام مشغول بود. (تاریخ کرمان ص 86)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرحساب
تصویر سرحساب
آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرآسیا
تصویر خرآسیا
آسیایی که با خر میگردد خرآس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآشیب
تصویر سرآشیب
سرازیری، پستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاب
تصویر آسیاب
آسی که بقوت آب گردد، (توسعا) هر نوع آس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراسیا
تصویر سراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآسیمه
تصویر سرآسیمه
مضطرب و حیران، متحیر، مدهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاب
تصویر آسیاب
آسی که با نیروی آب کار می کند
آسیاب به نوبت: کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند که در آسیاب غله برد و آرد همی کرد، دلیل کند که از خداوند آسیاب بدو خیر و منفعت رسد. اگر بیند که آسیاب بشکست و از کار بیفتاد، دلیل کند که خداوند آسیاب هلاک گردد. اگر بیند که سنگ آسیاب بشکافت یا خللی در وی پدید آمد، دلیل که در معیشت خداوند آسیاب سستی و خللی پدید آید. اگر بیند که سنگ آسیاب را کسی بدزدید، دلیل کند که خداوند آسیاب منفعت و مضرت شود - حضرت دانیال
دیدن اسیاب به خواب جنگ و خصومت بود. اگر کسی خود را در آسیاب بیند، دلیل کند که او را با کسی جنگ و خصومت افتد، و اگر داند که آسیاب ملک او بود، آسیاب تر بود و اگر در آسیاب غله نداشت، لیکن نگاه می کرد که آسیاب چگونه می گردد، دلیل که به سفر شود. اگر بیند که سنگ آسیاب از مس یا برنج یا از آهن بود، این جمله دلیل بر جنگ و کارزار بود. اگر بیند که سنگ آسیاب از آبگینه بود، دلیل کند که خصومتش با زنان بود. اگر بیند که در آسیاب سنگ و آهن به جای غله آرد می کرد، دلیل کند که او را با کسی جنگ و خصومت سخت افتد. اگر بیند که آسیاب را به دست می گردانید، دلیل کند ه او را انبازی سخت دل بود و به واسطه او کارش به نظام باشد - محمد بن سیرین
آسیاب درخواب دیدن بر پنج وجه بود: اول: پادشاه، دوم: رئیس، سوم: توانگری، چهارم: مرد دلیر، پنجم: خوانسالار پادشاه .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سر برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
متوجه، هوشیار
فرهنگ گویش مازندرانی