جدول جو
جدول جو

معنی سداهرا - جستجوی لغت در جدول جو

سداهرا
(سَ هََ)
نام باغی است به لاهور. (لغت فرس اسدی) :
ای سرو کشمری، سوی باغ سداهرا
هرگز دمی نیائی و یک روز بگذری.
حقوری.
آنندراج و برهان بمعنی نام مرغی که به غیر از لاهور در جای دیگر نباشد آورده اند ولی اشتباهاً مؤلف برهان باغ را مرغ خوانده و آنندراج نیز از او پیروی کرده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داورا
تصویر داورا
(پسرانه)
دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساهره
تصویر ساهره
(دخترانه)
مؤنث ساهر، چشمه روان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساورا
تصویر ساورا
(پسرانه)
امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدارا
تصویر مدارا
با کسی نرمی و ملاطفت کردن، به نرمی و حسن خلق با کسی رفتار کردن، برای مثال مدارا خرد را برادر بود / خرد بر سر دانش افسر بود (فردوسی - ۷/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاهرگ
تصویر سیاهرگ
رگ هایی که خون را به قلب بازمی گرداند، ورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهره
تصویر ساهره
زمین و پهنۀ روز رستاخیز، ساهر، کنایه از زمین، روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
برحسب ظاهر، چنان که به نظر می آید
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
برای خدا. از بهر خدا. (آنندراج). بجهت خدا. محضاً ﷲ. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهار. معامله کردن با کسی به مدت دهر. (از منتهی الارب). رجوع به دهار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاهر
تصویر سجاهر
عادتها، خوها
فرهنگ لغت هوشیار
همانا گویا آشکارا به آشماری دزندیس به طور واضح آشکارا مقابل باطنا، شاید گویا محتملا
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مداراه مدارات: مدارا خرد را برادر بود خرد بر سر دانش افسر بود. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ساهر چشمه روان، دشت بیمناک، دوزخ، زمین پاک، خرمن ماه مونث ساهر، زمین روی زمین، چشمه روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهرگ
تصویر سیاهرگ
ورید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهرو
تصویر سیاهرو
بی آبرو ورسوا و بی عزت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهره
تصویر ساهره
چشمه روان، دشت خوفناک، دوزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارا
تصویر مدارا
((مُ))
همکاری، همراهی یا همزیستی با دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاهرگ
تصویر سیاهرگ
ورید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
آن سان که پیداست، چنین پیداست، همانا، گویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
Allegedly, Apparently, Evidently, Seemingly, Supposedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
prétendument, apparemment, évidemment, supposément
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مقدار فاصله ای که در اثر هر صدایی طی شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
전해진 대로 , 분명히 , 명백하게 , 겉보기에는 , 소문에 의하면
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
konon, ternyata, secara jelas, tampaknya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
कथित रूप से , जाहिर तौर पर , स्पष्ट रूप से , प्रतीत होने के रूप में , कथित रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
zogenaamd, blijkbaar, duidelijk, schijnbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
нібито , очевидно , очевидно , здавалося б , ймовірно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
alegadamente, aparentemente, evidentemente, supuestamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
presuntivamente, apparentemente, evidentemente, supponentemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
alegadamente, aparentemente, evidentemente, supostamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
rzekomo, najwyraźniej, ewidentnie, pozornie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
angeblich, anscheinend, offensichtlich, scheinbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
якобы , очевидно , очевидно , по-видимому , як предполагается
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
לכאורה , באופן מובהק , בבירור , לכאורה
دیکشنری فارسی به عبری