جدول جو
جدول جو

معنی سداجه - جستجوی لغت در جدول جو

سداجه(سَ جَ)
ساده. بی آرایش. ساده لوح. (دزی ج 1 ص 641)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ جَ)
قصبۀ مرکز دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم. دارای 2962 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، پنبه، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی خرابه هائی در 2000 گزی ده دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَدْ دا)
دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ زن. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تارجامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شود، تری شب. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اسدیه. رجوع به سدی شود، ما انت بلحمه و لا سداه، یعنی نه زیان داری نه سود. (اقرب الموارد). رجوع به سدی شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آن چوب که معیار بدان برکشند. (مهذب الاسماء). لوح صراف، تخته ای که بر آن پول شمرد، یکی چوب ساج. ج، ساجات
لغت نامه دهخدا
(جَ / داجْ جَ)
پس روان لشکر. (منتهی الارب). تباع عسکر. (از اقرب الموارد) ، چیز اندک و حقیر از حاجت، یا حاجه. داجه از اتباع است و منه الحدیث، ما ترکت حاجه و لا داجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نازیبا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). زشتی و زشت شدن و عیبناکی. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سماجت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
سراسیمه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خیره شدن چشم شتر از شدت گرما یا از شدت سرما. (منتهی الارب) (آنندراج). سرگشته شدن شتر از گرما... (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
خدمت کردن کعبه را یا بتخانه را. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پرده داری. (دستوراللغه) ، دربانی نمودن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
پرده. (آنندراج) (منتهی الارب). پرده و حجاب، و منه قول ام سلمه لعایشه رضی اﷲ عنهما: قد وجهت سدافته، یعنی دریدی پرده را و گرفتی وجه وحرمت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستاره: کلمته من وراء سدافتها، ای ستارتها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
نام موضعی است از مضافات قم که آنجا خربزه خوب میشود. (برهان) (آنندراج). دهی است از دیه های قم. (رشیدی). سراجه 30 دیه است. (تاریخ قم ص 58). پنجم درب (از هفت درب قم) تلقجار که آن راه سراجه است. (تاریخ قم ص 27). راوی گوید که بدین موضع قطعاً و اصلاً عمارت نبوده است. و اول عمارتی که در او بنا نهادند سرایکی بود، گفتند سرایچه، بعد از آن معرب کردند و گفتند سراجه. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
زین سازی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ / جِ)
نام مرضی است که بر اسب و استر عارض شود. (آنندراج) (برهان). مرضی است مخصوص اسب که بدنام نیز گویند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
مرکبی زنان را مانند محفه. (منتهی الارب). حدج. هودج. محفۀ زنان. کجاوه. کژابه، پالان شتر. ج، حدج و حدائج. (منتهی الارب). رجوع به حداشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدافه
تصویر سدافه
پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجه
تصویر ساجه
از ریشه پارسی یک ساگ یک درخت ساگ، پلمه کهبد (لوح صراف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداج
تصویر سداج
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداه
تصویر سداه
تار جامه، تری شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماجه
تصویر سماجه
آویز گنی زشتی، پافشاری، سپید چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجه
تصویر سراجه
از ریشه پارسی چراغک چراغ کوچک زینگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدانه
تصویر سدانه
خدمت کردن کعبه را، دربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سذاجه
تصویر سذاجه
ساد گی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
سرفه ی گوسفند که در باور چوپانان ریزش باران را در پی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
جارو
فرهنگ گویش مازندرانی