جدول جو
جدول جو

معنی سدابی - جستجوی لغت در جدول جو

سدابی(سُ)
کنایه از سبز رنگ. (غیاث). برنگ سداب:
نام نه چرخ سدابی چون فقع بر یخ نویس
گر به بخشش نام دستت نیل و سیحون کرده اند.
مجیر بیلقانی.
چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت
اینت نسیم مشک پاش اینت فقاع شکّری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحابی
تصویر سحابی
تودۀ ابر مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سداسی
تصویر سداسی
شش تایی، آنچه از شش جزء ترکیب شود، کلمۀ شش حرفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سداب
تصویر سداب
گیاهی خودرو با برگ هایش ضخیم، بدبو، آبدار و تلخ، گل های زرد رنگ و دانه های قهوه ای رنگ مثلثی که برگ و دانۀ آن در پزشکی به کار می رود، سذاب، پیغن، پیگن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
حیوانی باشد که آش بچگان و جند بیدستر از او بهم میرسد و او را به تازی قضاعه خوانند. (برهان). جند بیدستر. (الفاظ الادویه). حیوانی است شبیه به سگ که در میان دریاها بهم رسد و بیدستر نیز گویند بعضی گمان برده اند بیدستر نام آن است لهذا خایۀ او را گند بیدستر خوانند و این خطاست چون خایۀ او رافع اورام و ریاح است آن خایه را پادستر یعنی زایل کننده باد و ریاح خوانند و بید امالۀ باد است و فردوسی و دیگران بید به معنی باد بسیار گفته اند. (آنندراج). یکی از حیوانات قاضمۀ چهارپا که به تازی قضاعه گویند و خراب میکند سد رودخانه ها راو برای خود کلبه و جای باش میسازد و این حیوان را به فرانسه کاستر و به فارسی بیدستر نیز گویند و آش بچگان و جند را از آن استخراج میکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سذاب. سداب ها دسته ای از تیره سدابیان ’روتراسه’ هستند و مهمترین نوع آن سداب کوهی ’روتا’ است دارای برگهای باریک و بسیار متعفن که برای گریزاندن حشرات بکار رود. (گل گلاب) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیاهی باشد دوایی مانند پودنه، خوردن آن دفع قوت باه و مباشرت مردان و اسقاط حمل زنان کند. (برهان) (آنندراج). به یونانی فیجن و در تنکابن و دیلم پیم نامند، بستانی او از درخت انار کوچکتر و پرشاخ و برگش ریزه و بدبو و بسیارسبز و گویا غباری بر او نشسته و گلش زرد. در سیم گرم و خشک و تازۀ او را خشکی کمتر و برگ و عصارۀ اومدر بول و حیض و مجفف منی و مسقط جنین و قاطع باه ومفتح سدد و محلل ریاح و با تریاقیه و جهت سپرز و یرقان و قولنج ریحی و امراض سینه و مقعد و رحم و حصاه و بواسیر و آشامیدن او که با شبت خشک جوشانیده باشندجهت تسکین مغص و درد پهلو و سینه و تنگی نفس و سرفۀ مزمن و ورم حار ریه و عرق النساء مفاصل و لرز تبهای بارده و چون با روغن بجوشانند جهت اخراج کرم معده وشکم و طبخ او در شراب جهت استسقای لحمی و خوردن او با نمک جهت حدت بصر و خائیدن او رافع بوی پیاز و سیرو قدر قلیل او مقوی هاضمه و مشهی و با انجیر و گردکان جهت سموم مشروبه و سموم هوام و مداومت او هر روز بقدر یک درهم جهت ازالۀ فالج و رعشه و تشنج مجرب و تخم او نیز همین اثر را دارد و آب طبیخ او بقدر سه اوقیه یا دو اوقیه عسل جهت فواق مجرب و چون داخل نبیذها کنند باعث خوشبوئی آن و شدت اسکار و دفع ضرر آن میگردد و مورث صداع و ثقل سر و مصلحش انار میخوش و به شیرین است و آشامیدن تخم او بقدر هیجده قیراط با شراب جهت رفع مضرت ادویه قتاله و نیم درهم او جهت عرق النساء و دو درهم او جهت ازالۀ درد گزیدن سگ دیوانه مفید و مانع حمل و حقنه، طبیخ برگ سداب با روغن زیتون جهت نفخ امعا و نفخ رحم و ضماد او محلل خنازیر و با عسل جهت درد اختناق رحم و مفاصل و ضماد مطبوخ او در روغن زیتون جهت عسر بول و با انجیر جهت استسقای لحمی و به تنهائی جهت تهبج مجرب و با سرکه جهت رعاف وبا ورق الغار جهت ورم انثیان و با موم و روغن مورد جهت بثور و با نطرون جهت بهق سفید و جمیع اقسام ثالیل و با شبت و عسل جهت قوبا و با سرکه و سفیداب و روغن گل سرخ جهت حمره و نمله و قروح رطبۀ سر نافع، با خود داشتن او باعث گریختن حیوانات موذی صاحب شامه و قطور عصارۀ او که در پوست انار گرم کرده باشند جهت درد گوش و اکتحال او با آب رازیانه و عسل جهت ضعف باصره و سعوط عصارۀ او جهت ام الصبیان اطفال نافع و مداومت خوردن آن مضعف باصره و مصدع و محرق اخلاط و منی و مصلحش سکنجبین و افیون و قدر شربتش تا سه مثقال و بدلش صعتر است و صمغ بستانی و بری سداب بغایت گرم و خشک و غیر ثافسیا است و جهت قرحۀ چشم و تحلیل خنازیر و برص و فرزجۀ او بقدر یک دانگ جهت اخراج جنین و مشیمه مجرب، و گویند بوئیدن بری او باعث رعاف قوی قتال است و روغن سداب که یک جزو او را با چهار جزو آب و ده جزو روغن زیتون بجوشانند تا روغن بماند جهت برودت گرده و مثانه و درد کمر و رحم و استرخا و درد پهلو و تحلیل ریاح و دفع لرز و گرانی سامعه و خوردن او بقدر نصف اوقیه در حمام جهت رعشه مجرب، و حقنۀ او جهت مغص و قولنج ریحی و خلطی نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروفست، عصاره اش را نفیسا خوانند و بعضی از عرب آن را فیجن صحرائی خوانند، صمغ سداب صحرایی را انیسون خوانند. (نزهه القلوب). رجوع به فهرست مخزن الادویه و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود. گیاهی باشد مثل پودینه و گویند برای اسقاط حمل بکار آید و برای خواندن سحر و افسون نیز بکار برند. (غیاث). اهل یمن به آن حتف گویند. (المعرب جوالیقی ص 189 و 242). گیاهی است مثل پودنه که دایگان برای اسقاط حمل عورات بکار برندش و نیز آن را آتش می کنند و در نانخورش میاندازند. (شرفنامۀ منیری). سداب بر سه قسم است:
1- سداب اعریا. اسم سریانی فراسیون است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). 2- سداب بری. برگش باریکتر و شاخش کمتر و بدبوتر و تندتر از بستانی و در چهارم گرم و خشک و سموم اقرب و در چهار درهم او کشنده تر از دفلی است و از ملاقات مطبوخ او دست ورم میکند و عصارۀ او را چون بر آهن و آبگینه بمالند مانع رنگ او میشود. و چون او را در مکان گوسفندان و مرغان بریزند حیوان موذی مقاربت آن موضع نکند و ضماد پوست نبات او با شراب جهت داءالثعلب نافع و چون برگ او را کوبیده ضماد نمایند موجب جذب مواد و احراق و موت آن عضو میگردد. (تحفۀ حکیم مؤمن). 3- سداب کوهی:
مریخ دلالت دارد برسپندان و گندنا و پیاز و... و سداب. (التفهیم). و آن را چون ابزاری در غذاها بکار میبرده اند و گوشت آهو، خاصه که با ابزارها خورند چون زیره و کرویا و گندنا و سداب و پلپل و سعتر و دارچینی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چیزهاء بریان کرده و بریان و قلیه و آب کامه و سرکه و ابزارها چون سیر و سداب و سعتر و کرویا و زیره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تیغ سداب رنگ تو آمد سداب طبع
کز وی رحم فشرده شد ایام فتنه زای.
اثیرالدین اخسیکتی.
تا بر بساط مرکز خاکی ز روی طبع
زردی ز زعفران نشود سبزی از سداب.
انوری.
بقای شاه جهان باد تا دهد سایه
زمین بشکل صنوبر فلک به لون سداب.
خاقانی.
از آب لطفشان که گشاید فقع که هست
افسرده تر ز برف دل چون سدابشان.
خاقانی.
بفرمود کآرند لختی سداب
بر آن اژدها زد چو بر آتش آب.
نظامی.
سداب و سپند رقیبان شاه
دعای نظامی است در صبحگاه.
نظامی.
، به معنی قوت و قدرت و توانائی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). قوت و قدرت. (جهانگیری) :
اگر سداب بکارند و از تو یاد کنند
سدآب مردی در تن فزون شودز سداب.
رودکی
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است در افریقای شرقی که از سلسلۀ جبال ایران سر چشمه میگیرد و پس از طی مسیری بطول 800 هزارگز باقیانوس هند می پیوندد، مصب این رودخانه در موسم طغیان آب دو تا سه هزارگز عرض دارد و بعلت سرعت جریان آب برای کشتی رانی مناسب نیست، در موسم خشکسالی عرض آب به 30 گز میرسد
لغت نامه دهخدا
منسوب به داب که نام اجدادی است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سابیاء. رجوع به سابیاء شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نجفی. مؤلف مرآت الخیال آرد: مولانا سحابی نجفی، محقق و صاحب حال بود و در مطاوی چهار مصراع رباعی هزاران معانی بلند و مطلب ارجمند ودیعت نهاده و از نعمت خانه معنی بهرۀ تمام به گرسنه چشمان روشن پیرای بینش (؟) رسانیده به وقت موعود سر در پردۀ اختفا کشیده و رباعی عناصر اربعه اش از صدمۀ پنجۀ اجل مصرع مصرع بل حرف حرف از هم ریخت. اصلش از خاک پاک نجف است و تا آخر عمر از آن خطۀ متبرکه عزم خروج نکرد و معاصر شیخ ظهوری و شیخ فیضی فیاضی بود. از جمله رباعیات او است:
هر کس بدرون خویشتن ره دارد
در چشم شه و گدا گذرگه دارد
دریا خود و غواض خود و گوهر خود
هان غوری کن که این سخن ته دارد.
(از مرآت الخیال ص 83 و 84)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام ستاره هایی است خرد. ابوریحان آرد: اندر آسمان پنج کوکب است ازگونۀ کاهکشان چون پارۀ ابر و ایشان را سحابی خوانند. (التفهیم). و کواکب سحابی لنگ ابری بر کمر بسته. (درۀ نادره چ شهیدی ص 265). رجوع به سحابیه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ سی ی)
ازار شش ذرعی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ازاری که درازی آن شش ذرع بود. (اقرب الموارد) ، شش حرفی. (ناظم الاطباء). که حروف اصلی ماضی آن شش حرف بود. (تعریفات). کلمه مرکب از شش حرف، چون استغفر و زنجبیل، گوسپند پیر شش ساله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابری منسوب به سحاب ابری. یا ستارگان سحابی. تعداد بسیار از ستارگان که بصورت ابری با نور سفید در آسمان دیده میشوند مهمترین این گروه کهکشان است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره سدابیان میباشد. این گیاه از قدیم مورد توجه بوده و در اکثر نقاط میرویدارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و برگهایش بدو صورت ساده (در نواحی مجاور گل) و دوتایی و سه تایی (در قسمتهای پایین گیاه) میباشد. برگهایش ضخیم و آبدار و سبز مایل به آبی است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش کپسول و شامل دانه هایی برنگ مایل به قهوه یی است از همه قسمتهای این گیاه بویی نامطبوع و مهوع استشمام میشود از رگهای آن گلوکزید بنام روتین و روتوزید استخراج کنند و نیز اسانسی از آن میگیرند که بویی قوی و طعمی تلخ و تند دارد گیاه مزبور در تداوی به عنوان قاعده آور ضد کرم و معرق استعمال میشود فیجن سذاب خفت آهو دوستک صحرایی. یا سدای کوهی. اسپند، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوابی
تصویر سوابی
جمع سابیاء، زهپوسته ها یارک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداسی
تصویر سداسی
شش تایی، دستار شش گزی، شلوار شش گزی، واژه شش واتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابی
تصویر سحابی
((سَ))
منسوب به سحاب، ابری، ابر مانندی متشکل از گازهای بسیار رقیق و کم دما که در اثر نور ستارگان مجاور خود قابل رؤیت می شوند
فرهنگ فارسی معین
پرستاری، سرپرستی
فرهنگ گویش مازندرانی