دوائی است تلخ، طبیعتش گرم و خشک است، مقوی معده هم هست و سدۀ جگر بگشاید. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که معده را تقویت کند و بهضم غذا مدد دهد وسده ها بگشاید و طعم تلخ دارد و در صرع سود بخشد و مزاجهای گرم را زیان دارد و تب را بزودی علاج کند. (ازابن البیطار). یک نوع داروئی تلخ. (ناظم الاطباء)
دوائی است تلخ، طبیعتش گرم و خشک است، مقوی معده هم هست و سدۀ جگر بگشاید. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که معده را تقویت کند و بهضم غذا مدد دهد وسده ها بگشاید و طعم تلخ دارد و در صرع سود بخشد و مزاجهای گرم را زیان دارد و تب را بزودی علاج کند. (ازابن البیطار). یک نوع داروئی تلخ. (ناظم الاطباء)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (مجمل اللغه). مطیع و منقاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فرمانبردار کردن. (صراح اللغه). رام کردن و فرمانبردار کردن. (غیاث اللغات) ، کسی را کاری بی مزد تکلیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بر کاری تکلیف کردن بی مزد. (مجمل اللغه). تکلیف کردن کاری را بی مزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی مزد کار فرمودن. (آنندراج) : و سخر لکم الشمس و القمر دائبین. (قرآن 3/14) (از اقرب الموارد)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (مجمل اللغه). مطیع و منقاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فرمانبردار کردن. (صراح اللغه). رام کردن و فرمانبردار کردن. (غیاث اللغات) ، کسی را کاری بی مزد تکلیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بر کاری تکلیف کردن بی مزد. (مجمل اللغه). تکلیف کردن کاری را بی مزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی مزد کار فرمودن. (آنندراج) : و سخر لکم الشمس و القمر دائبین. (قرآن 3/14) (از اقرب الموارد)
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)