خلط ها، در طب قدیم عناصر چهارگانۀ بدن شامل سودا، صفرا، بلغم و خون، جمع واژۀ خلط اخلاط اربعه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط چهارگانه اخلاط چهارگانه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط اربعه اخلاط ردیه: در طب قدیم رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن اخلاط قوم: کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند، گروه آمیخته از هر گونه مردم
خلط ها، در طب قدیم عناصر چهارگانۀ بدن شامل سودا، صفرا، بلغم و خون، جمعِ واژۀ خِلط اخلاط اربعه: در طب قدیم چهار خلطِ خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط چهارگانه اخلاط چهارگانه: در طب قدیم چهار خلطِ خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط اربعه اخلاط ردیه: در طب قدیم رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن اخلاط قوم: کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند، گروه آمیخته از هر گونه مردم
قصبۀ ارمنستان میانه می باشد و سرمای زمستانش از سردی ضرب المثل است. این قصبه در ساحل دریاچه واقع شده که در آن ماهی طرنج وجود دارد که چنین ماهی در دریای دیگر یافت نشود و آنچه از این دریا صید میشود، بسایر بلاد حمل می گردد و از غرائب آنکه در مدت ده ماه در هر سال در این دریا جانوری و ماهی وجود ندارد و بعد یکدفعه ماهی بظهور می رسد که شکار می کنند و جمعآوری می نمایند و به دریای دور می فرستند. (از معجم البلدان) : گر شاه بانوان ز خلاط آمده بحج نامش بجود در همه عالم عیان شده. خاقانی
قصبۀ ارمنستان میانه می باشد و سرمای زمستانش از سردی ضرب المثل است. این قصبه در ساحل دریاچه واقع شده که در آن ماهی طرنج وجود دارد که چنین ماهی در دریای دیگر یافت نشود و آنچه از این دریا صید میشود، بسایر بلاد حمل می گردد و از غرائب آنکه در مدت ده ماه در هر سال در این دریا جانوری و ماهی وجود ندارد و بعد یکدفعه ماهی بظهور می رسد که شکار می کنند و جمعآوری می نمایند و به دریای دور می فرستند. (از معجم البلدان) : گر شاه بانوان ز خلاط آمده بحج نامش بجود در همه عالم عیان شده. خاقانی
جامۀ صوف معروف که در عرف آن را نبات گویند. (غیاث). جامۀ صوف که در فرنگ بافند. (آنندراج) : هزار سر مادیان و از دیبا و سقلاط و آنچه بدین ماند صلح تمام کنیم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط. نزاری قهستانی. ملبس بجامه های توزی و بمبی و صوفهای مصری و عتابی و سقلاط. (ترجمه محاسن اصفهان ص 75)
جامۀ صوف معروف که در عرف آن را نبات گویند. (غیاث). جامۀ صوف که در فرنگ بافند. (آنندراج) : هزار سر مادیان و از دیبا و سقلاط و آنچه بدین ماند صلح تمام کنیم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط. نزاری قهستانی. ملبس بجامه های توزی و بمبی و صوفهای مصری و عتابی و سقلاط. (ترجمه محاسن اصفهان ص 75)
به لغت یونانی یاسمین را گویند که یاسمن زرد و یاسمن سفید باشد. (برهان) (الفاظ الادویه). در المعرب جوالیقی ص 184 سطر 6 و در منتهی الارب بدین معنی بکسر اول و دوم و تشدید سوم آمده است. رجوع به سجلات شود
به لغت یونانی یاسمین را گویند که یاسمن زرد و یاسمن سفید باشد. (برهان) (الفاظ الادویه). در المعرب جوالیقی ص 184 سطر 6 و در منتهی الارب بدین معنی بکسر اول و دوم و تشدید سوم آمده است. رجوع به سجلات شود
چیزی است از صوف که زنان بر هودج اندازند. (المعرب جوالیقی از فراء) ، یا آن جامۀ کتان نگارین بر شکل نگار خاتم. (منتهی الارب) (المعرب). و فراء گوید:آن جامه ای است کتانی نگار زده که نگارهای آن خاتم را ماند و گمان دارند که آن رومی سجلاطس است، سپس معرب گشته و آن را سجلاط گفته اند. (المعرب). مؤلف منتهی الارب سجلاطس را کلمه ای مستقل ذکر کرده و نویسد نوعی از بساط رومی است و کلمه رومی معرب است، باید دانست که پسوند ’اس’ در حکم اعراب آخر کلمه است و در یونانی سجلاطس و سجلاط یکی است
چیزی است از صوف که زنان بر هودج اندازند. (المعرب جوالیقی از فراء) ، یا آن جامۀ کتان نگارین بر شکل نگار خاتم. (منتهی الارب) (المعرب). و فراء گوید:آن جامه ای است کتانی نگار زده که نگارهای آن خاتم را ماند و گمان دارند که آن رومی سجلاطس است، سپس معرب گشته و آن را سجلاط گفته اند. (المعرب). مؤلف منتهی الارب سجلاطس را کلمه ای مستقل ذکر کرده و نویسد نوعی از بساط رومی است و کلمه رومی معرب است، باید دانست که پسوند ’اس’ در حکم اعراب آخر کلمه است و در یونانی سجلاطس و سجلاط یکی است
مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. (منتهی الارب). در کنار دریاچۀ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدودالعالم). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود
مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. (منتهی الارب). در کنار دریاچۀ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدودالعالم). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود
اخلاط فرس، کوتاهی کردن اسب در رفتار، درویش کردن، دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. بگذاشتن، خلال بار آوردن خرما. خلال آوردن نخل. (منتهی الارب) ، تباه بار آوردن خرما، علف شیرین چریدن شتر، چرانیدن شتران را در علف شیرین. (منتهی الارب). در شیرین گیاه چرانیدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گیاه شیرین دادن شتر را، بردن چیزی را، ربودن چیزی را، محتاج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، حاجتمند گردانیدن. (منتهی الارب). محتاج کردن. (مؤید الفضلاء) ، وفا نکردن. (منتهی الارب) ، یکی از عیوب بلاغت است، چنانکه گوئی ’زود به از دیر بسیار است’، یعنی کم و زود به از دیر بسیار است. و مانند این بیت ناصرخسرو: زن بدخو را مانی که مرا با تو سازگاری نه صوابست و نه بیزاری. یعنی زن بدخو و گران کابین را مانی... و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخلال، بکسر همزه نزد اهل معانی آنست که لفظ از اصل مقصود ناقص و برای افهام معنی وافی نباشد، مانند این شعر: والعیش خیر فی ظلا- ل النّوک ممّن عاش کداً. نوک بمعنی حمق و کد یعنی رنج بردن و اصل مقصود آنست که زندگانی بناز و نعمت در زیر سایۀ حماقت و ابلهی نیکوتر از زندگانی مقرون به رنج و محنت در زیر سایۀ خرد و دانش باشد. و الفاظ در این بیت برای درک مقصود غیروافی است چنانچه در مطول در بحث ایجازو اطناب بیان کرده و این نوع را در علم معانی اخلال نام نهاده اند. ، اخلال والی به ثغور، اندک کردن لشکر را در مرزها. (منتهی الارب) ، اخلال بمکان، غائب شدن از جائی و گذاشتن آن را. (منتهی الارب). گذاشتن مردم جای را
اخلاط فرس، کوتاهی کردن اسب در رفتار، درویش کردن، دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. بگذاشتن، خلال بار آوردن خرما. خلال آوردن نخل. (منتهی الارب) ، تباه بار آوردن خرما، علف شیرین چریدن شتر، چرانیدن شتران را در علف شیرین. (منتهی الارب). در شیرین گیاه چرانیدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گیاه شیرین دادن شتر را، بردن چیزی را، ربودن چیزی را، محتاج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، حاجتمند گردانیدن. (منتهی الارب). محتاج کردن. (مؤید الفضلاء) ، وفا نکردن. (منتهی الارب) ، یکی از عیوب بلاغت است، چنانکه گوئی ’زود به از دیر بسیار است’، یعنی کم و زود به از دیر بسیار است. و مانند این بیت ناصرخسرو: زن بدخو را مانی که مرا با تو سازگاری نه صوابست و نه بیزاری. یعنی زن بدخو و گران کابین را مانی... و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخلال، بکسر همزه نزد اهل معانی آنست که لفظ از اصل مقصود ناقص و برای افهام معنی وافی نباشد، مانند این شعر: والعیش خیر فی ظلا- ل النّوک ممّن عاش کداً. نوک بمعنی حمق و کد یعنی رنج بردن و اصل مقصود آنست که زندگانی بناز و نعمت در زیر سایۀ حماقت و ابلهی نیکوتر از زندگانی مقرون به رنج و محنت در زیر سایۀ خرد و دانش باشد. و الفاظ در این بیت برای درک مقصود غیروافی است چنانچه در مطول در بحث ایجازو اطناب بیان کرده و این نوع را در علم معانی اخلال نام نهاده اند. ، اخلال والی به ثغور، اندک کردن لشکر را در مرزها. (منتهی الارب) ، اخلال بمکان، غائب شدن از جائی و گذاشتن آن را. (منتهی الارب). گذاشتن مردم جای را
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود