- سخبر
- مار دوست از گیاهان، ناتوزش (بی وفائی)
معنی سخبر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خبررسان، خبرنگار
ضخیم
شمشیر، تیغ
خبر خواستن
ضخیم و کلفت و گنده و غلیظ
سخت تر
کلفت و غلیظ، ستبر
یونانی سرخش گیلدارو از گیاهان دارویی
چاه پر آب
کاردان کارشناس
خبر دهنده، آگاه کننده
بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم
کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
خبر دهنده، آگاه کننده، گوینده اخبار
شمشیری به طول ۱۰۵ سانتی متر و وزن ۵۰۰گرم که طول تیغۀ آن ۸۸ سانتی متر است، رشته ای در شمشیربازی که ضربه های آن در قسمت های بالای بدن قابل قبول است
گیاهی پرشاخ، تلخ و بدبو که در طب قدیم برای تقویت معده و معالجۀ صرع و سکته به کار می رفت
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
عالم، مطلع، واقف، دانا، خبردار، آگاهی، حدیث، اخبار
جمع سخاب، گلوبند ها بانگ فریاد
تنبل به تنبل جامه صبرم بریدند به زشتی پرده نامم دریدند (گرگانی) فسوس کردن دست انداختن افسوسیدن (مسخره کردن)
مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید، آگاهی، حدیث، کنایه از حادثه، رویداد، در علوم ادبی گزاره
خبر دادن: اطلاع دادن
خبر داشتن: اطلاع داشتن، مطلع بودن
خبر شدن: با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
خبر کردن: آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵) ، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
خبر دادن: اطلاع دادن
خبر داشتن: اطلاع داشتن، مطلع بودن
خبر شدن: با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن،
خبر کردن: آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن،
((خَ بَ))
فرهنگ فارسی معین
آگاهی، اطلاع، گفتاری که از پیامبر یا امام نقل شود، کلمه ای است در جمله که حالت یا صفت مبتداء را بیان می کند، در صنعت چاپ مطلبی که برای حروفچینی فرستاده می شود، اتفاق، حادثه، هشیار، مطلع