جدول جو
جدول جو

معنی سخاپرور - جستجوی لغت در جدول جو

سخاپرور
(نَ ظَ بُ دَ / دِ)
که سخا را پرورش دهد. که سخا را شروع کند. که از بسیاری بخشش دیگران را بسخاوت وا دارد. سخادوست. سخی. بسیار بخشنده. بسیار جوانمرد:
چه توان گفت که امروزچه کرد و چه نمود
آن خداوند سخاپرور بسیارهنر.
فرخی.
که نیست چون تو سخاپروری بشرق و بغرب
نه چون من است ثناگستری بشام و عراق.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن پرور
تصویر سخن پرور
سخن پرداز، سخن آرا، بلیغ و فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارور
تصویر خارور
خاردار، دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
(پِ دَ مُ دَ / دِ)
آنکه مردم پست و دون را پرورش می نماید و حمایت می کند. (ناظم الاطباء) :
نه خسرو شد آن کس که خس پرور است
خسی دیگر و خسروی دیگر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ تَ / نَ تَ / تِ)
سخندان:
تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی
چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری.
سوزنی.
کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم
حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم.
سوزنی.
کشنده دمش طوطیان را بدام
سخن پروری طوطیانوش نام.
نظامی.
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن دیگران.
نظامی.
دورویه ستادند بر در سپاه
سخن پرور آمد در ایوان شاه.
سعدی.
پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع
از برای شعرمحتاج سخن پرور بود.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 34 هزارگزی شمال اهواز و یک هزارگزی ایستگاه راه آهن خاور، ناحیه ای است دشتی و گرمسیر با 500 تن سکنه مذهبشان شیعه و زبانشان عربی و فارسی است آب آنجا از رودخانه شاهور و محصولات آنها غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع آن قالیچه بافی وراه آنجا در تابستان اتومبیل رو و ساکنین آن از طایفۀ سادات میباشند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خاروار. خارآور
لغت نامه دهخدا
(پُ رُ)
شهری است در ژاپن در جزیره یزو در شهرستان ایزیکاری. این شهر بوسیلۀ یک رشته راه آهن با بندر اوتارو. یا او تارونائی مربوط است
لغت نامه دهخدا
(سِ پَرْ وَ)
سپردار. آنکه سپر می دارد. (ناظم الاطباء) :
سپرور پیاده ده ودو هزار
گزین کرد شاه از در کارزار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخن پرور
تصویر سخن پرور
سخندان
فرهنگ لغت هوشیار