جدول جو
جدول جو

معنی سحو - جستجوی لغت در جدول جو

سحو
(تَ)
سحا بر نامه بستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خراشیدن گل به بیل و خاک و گل به کندن. (المصادر زوزنی). به بیل گل از زمین فرارندیدن، رندیدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی). رندیدن و مهر کردن نامه. (المصادر زوزنی). بهمه معانی رجوع به سحی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحو
تصویر صحو
(دخترانه)
حالت هوشیاری سالک پس از بی خودی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحور
تصویر سحور
غذایی که برای روزه گرفتن هنگام سحر بخورند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عُ)
روان شدن آب یا اشک یا باران از بالا بپائین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب و باران. (تاج المصادر بیهقی) ، ریختن آب و جز آن را پی درپی و بسیار. (اقرب الموارد). ریختن آب. (منتهی الارب) ، زدن تازیانه. (منتهی الارب) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
سحوح. (منتهی الارب). رجوع به سحوح شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
سحوری زدن:
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
من هم از بهر خداوند غفور
میزنم بر در به امیدش سحور.
مولوی.
، ضرب سحور:
تا بجوشد زین چنین ضرب سحور
در درافشانی و بخشایش بحور.
مولوی.
رجوع به سحوری زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در زدن گدایان گاه سحر رمضان بر درهای بزرگان، برای بیدار شدن آنان. (یادداشت مؤلف). در زدن گاه سحر:
آن یکی میزد سحوری بر دری
درگهی بود و رواق مهتری.
مولوی.
نیمشب میزد سحوری را بجد
گفت او را قائلی کای مستمد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن، دراز شدن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب است به سحول که قریه ای است در یمن. (الانساب سمعانی). جامه ای است منسوب به سحول و هو موضع به یمن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ابن صالح بن یحیی شجری صنعانی، معروف به سحولی، از قضات و فقها و وزرای زیدیه بود و به سال 1134 هجری قمری در صنعا به دنیا آمد و به سال 1209 هجری قمری در همان شهر درگذشت. او راست: 1- مجموع رسائل و فتاوی. 2- رسائل فی الطلاق.
لغت نامه دهخدا
(سَ لی یَ)
اثواب سحولیه، جامه های منسوب به سحول که موضعی است بیمن یا منسوب بگازر که میشوید آن را. (منتهی الارب). گویند ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم اول روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظُ)
خراشیده شدن. (آنندراج). تراشیده شدن جلد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زن بسیار سوگند که قسم ها تراشد. (منتهی الارب). زن بسیار سوگند خورنده که شتاب کند در خوردن سوگند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابر ریزان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فربه و بسیار پیه. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) ، دلو سحوف: دلوی که بر گیردو بر دارد آنچه آب در چاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقۀ دراز سر پستان و تنگ سوراخ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ناقه ای که سپل خود را بر زمین کشد دررفتن، گوسپند که پشم شکم آن تنک باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، باران که زمین رندد در باریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صدای آسیا گاه که بگردد، صدای شیر گاه دوشیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، سحق، خر دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، سحق، خر مادۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، سحق
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است به یمن که جامۀ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). یقال: ثیاب سحولیه، و سحولیه بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است. (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن. (امتاع الاسماع ج 1 ص 550)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گازر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سحل. (منتهی الارب). رجوع به سحل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنچه در رمضان به آخر شب خورند. (غیاث) (آنندراج). آنچه سحرگاه خورند. (مهذب الاسماء). آنچه روزه گیران بسحر خورند. آنچه سحرگاه خورند از طعام یا شراب. (از اقرب الموارد) :
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحوف
تصویر سحوف
فربه پیه ناک مرد و زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوق
تصویر سحوق
کویک دراز خرمابن دراز، ماچه خر دراز، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوج
تصویر سحوج
پوست خراشید گی سوگند خورنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحور
تصویر سحور
پسشام آنچه پیش از بامداد در رمضان خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوح
تصویر سحوح
روان شدن اشک یا باران، تازیانه زدن، فربه گشتن ابر ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوقه
تصویر سحوقه
دراز گشتن کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحول
تصویر سحول
گریستن اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبو
تصویر سبو
کوزه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سحر
تصویر سحر
سپیده دم، جادو، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبو
تصویر سبو
قدح
فرهنگ واژه فارسی سره