جدول جو
جدول جو

معنی سحساحه - جستجوی لغت در جدول جو

سحساحه(سَ حَ)
چشم بسیار اشک ریزاننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گفته اند صحیح آن سحاحه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ حَ)
زن زشتخو. (منتهی الارب). زن زشتخوی و سمج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سِ حَ)
طعنه مسحسحه، نیزه که سخت خون ریزاند. (منتهی الارب). طعنۀ سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ حَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). دحداح
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ / مِ)
دیوانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ / یِ)
سایۀ سر:
فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر
این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد
که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(سِ حَ)
یکی سرداح بمعنی درختان طلح، زمین هموار. (از اقرب الموارد) ، زمین جای نرم که گیاه روید بر وی. (منتهی الارب). جایگاه نرم که گیاه نصی در آن روید. (از اقرب الموارد) ، شترمادۀ بزرگ یا فربه پرگوشت. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به سرداح شود
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
زمین نرم کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
اساحۀ نهر، روان کردن جوی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
باران سخت ریزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و این داهیه تا سه عام بر خاص و عام متواتر و ساحیه و سحساح خطوب و خطر بر ساحه و سحسح ایران متقاطر بودی. (درۀ نادره چ شهیدی ص 676)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ حَ)
ساحت خانه. (منتهی الارب). عرصۀ دار. (اقرب الموارد). میان سرای. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا حَ)
مؤنث سحّاح. (منتهی الارب) : عین سحاحه، اشک ریزنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پالی زبان بودا پرهون زیست آرش درست این واژه (سرگردانی همیشگی) است بندی گشتن در زنجیره ای از زندگی های پی در پی و رویا رویی با رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحائه
تصویر سحائه
دماغ، پاره ابر، تراشه رندیده
فرهنگ لغت هوشیار
مساحت در فارسی سریانی تازی گشته از مشوحتا (پژوهش واژه های سریانی) پیمایه اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساحه
تصویر کساحه
خاکروبه، لنگی در دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاحه
تصویر سیاحه
فرا راهی جهانگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحه
تصویر سماحه
سمناک جوانمردی رادی، چشم پوشی گذشت، آسانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحه
تصویر سجاحه
نرمی، تابانی، کم گوشتی رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
قطعه ابر، تکه ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاله
تصویر سحاله
سونش سونش زر و سیم، فرومایه، پوست گندم پوست جو، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساده
تصویر حساده
رشک، بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابه
تصویر حسابه
پایگاه یافتن نیک گهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفسافه
تصویر سفسافه
فرود باد بادی که روی زمین بوزد
فرهنگ لغت هوشیار
کرویای دشتی دست از دروغزن بکش و نان مخور - با کرویا و زیره و آویشنش (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساسه
تصویر حساسه
مونث حساس: قوای حساسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسافه
تصویر حسافه
خشم، کینه، دشمنی، تباهیده، آب کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساکه
تصویر حساکه
عداوت، کینه، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحسحه
تصویر سحسحه
دیواربست چار دیواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباحه
تصویر سباحه
آشنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحساح
تصویر سحساح
باران تند، چشم گریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاحه
تصویر سحاحه
مونث سحاح اشک ریز چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساله
تصویر حساله
سونش: سوهان زدن، سبوس جو، ساو ساوه (زر سوده سیم سوده)، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
((سَ ب یا بَ))
قطعه ای از ابر
فرهنگ فارسی معین