مخفف سحرگاه. وقت سحر. صبح هنگام: سحرگه بدان دشت توران شویم زنخجیر و از تاختن نغنویم. فردوسی. کنون ما ز دل ترس بیرون کنیم سحرگه بریشان شبیخون کنیم. فردوسی. برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها شده پرگوه و خایه ها شده غر. لبیبی. وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. ای پسر بنگر بچشم سر درین زرین سپر کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساکند. ناصرخسرو. ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید آوازۀ وفات شهنشه برآورید. خاقانی. بکوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد. خاقانی. سحرگه که آمد به نیک اختری گل سرخ بر طاق نیلوفری. نظامی. سحرگه که یک چشمه یابد کلید به آیین یک چشمه آید پدید. نظامی. سواران همه شب به تک تاختند سحرگه پی اسب بشناختند. سعدی. روی بر خاک عجز میکوبم هر سحرگه که باد می آید. سعدی. سحرگه مجال نمازش نبود ز یاران کس آگه زرازش نبود. سعدی. گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم. حافظ. می خواه و گل افشان کن از دهر چه میگویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی. حافظ. رجوع به سحرگاه شود. - باد سحرگهی: بمطربان صبوحی دهیم جامۀ پاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد. حافظ
مخفف سحرگاه. وقت سحر. صبح هنگام: سحرگه بدان دشت توران شویم زنخجیر و از تاختن نغنویم. فردوسی. کنون ما ز دل ترس بیرون کنیم سحرگه بریشان شبیخون کنیم. فردوسی. برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانْش زهارها شده پرگوه و خایه ها شده غر. لبیبی. وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. ای پسر بنگر بچشم سر درین زرین سپر کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساکند. ناصرخسرو. ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید آوازۀ وفات شهنشه برآورید. خاقانی. بکوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد. خاقانی. سحرگه که آمد به نیک اختری گل سرخ بر طاق نیلوفری. نظامی. سحرگه که یک چشمه یابد کلید به آیین یک چشمه آید پدید. نظامی. سواران همه شب به تک تاختند سحرگه پی اسب بشناختند. سعدی. روی بر خاک عجز میکوبم هر سحرگه که باد می آید. سعدی. سحرگه مجال نمازش نبود ز یاران کس آگه زرازش نبود. سعدی. گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم. حافظ. می خواه و گل افشان کن از دهر چه میگویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی. حافظ. رجوع به سحرگاه شود. - باد سحرگهی: بمطربان صبوحی دهیم جامۀ پاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد. حافظ
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر، که در قسمت جنوب خاوری بخش قرار گرفته و آب و هوای نسبتاً گرمسیری دارد. آب آن و قراء تابعه از قره سو و رود خانه کجرود و چشمه تأمین می شود. مرکز دهستان آبادی ورگهان است. این دهستان از هیجده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و بالغ بر 2080 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر، که در قسمت جنوب خاوری بخش قرار گرفته و آب و هوای نسبتاً گرمسیری دارد. آب آن و قراء تابعه از قره سو و رود خانه کجرود و چشمه تأمین می شود. مرکز دهستان آبادی ورگهان است. این دهستان از هیجده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و بالغ بر 2080 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 20 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو قشم به باسعیدو، با 1271 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. گمرک و گارد مسلح و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 20 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو قشم به باسعیدو، با 1271 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. گمرک و گارد مسلح و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان) (آنندراج). خشمناک. (غیاث) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری. خاقانی. او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان دندان کنان دامن بدندان دیده ام. خاقانی. خاقانیا ز دل سبکی سرگران مباش کو هرکه زادۀ سخن تست خصم تست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 830). هرکه ترا بنده وار سر ننهد چون فلک دان که حقیقت شده ست بخت بر او سرگران. ؟ (از راحهالصدور راوندی). جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست. سعدی. ، متکبر. (برهان) (شرفنامه) (غیاث) ، مخمور و بیدماغ. (آنندراج). خمارزده. مست. (غیاث) : دماغ نیوشنده را سرگران ز نوش می و رود رامشگران. نظامی. یکی سرگران وآن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست. سعدی. ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب وسرمست از شرابت دیدمی. سعدی. هرکه چون نرگس شد ازجام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. ، درد سر و ملالت. (برهان). سرگرانی، ملول. (غیاث)
کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان) (آنندراج). خشمناک. (غیاث) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری. خاقانی. او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان دندان کنان دامن بدندان دیده ام. خاقانی. خاقانیا ز دل سبکی سرگران مباش کو هرکه زادۀ سخن تست خصم تست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 830). هرکه ترا بنده وار سر ننهد چون فلک دان که حقیقت شده ست بخت بر او سرگران. ؟ (از راحهالصدور راوندی). جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست. سعدی. ، متکبر. (برهان) (شرفنامه) (غیاث) ، مخمور و بیدماغ. (آنندراج). خمارزده. مست. (غیاث) : دماغ نیوشنده را سرگران ز نوش می و رود رامشگران. نظامی. یکی سرگران وآن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست. سعدی. ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب وسرمست از شرابت دیدمی. سعدی. هرکه چون نرگس شد ازجام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. ، درد سر و ملالت. (برهان). سرگرانی، ملول. (غیاث)
دهی از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 162 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و چادر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 162 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و چادر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
همان زمان پیش از صبح. (بهار عجم) (آنندراج). سحر. پیشک از صبح: دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه. خسروانی. عهد و میثاق باز تازه کنیم از سحرگاه تا بوقت نماز. آغاجی. نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی. فردوسی. فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهر است او را گله ای. منوچهری. از بامداد تا بشبانگاه می خوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی. منوچهری. سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617). نگه کن سحرگاه بر دست سیمین بزر اندرون درّ شهوار دارد. ناصرخسرو. هر سحرگاهش دعای صدق ران پس بسوی عرش فرسایی فرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827). و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. (سندبادنامه ص 194). مغنی سحرگاه بر بانگ رود بیاد آور آن پهلوانی سرود. نظامی. دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه فروزان تر ز کوکب در سحرگاه. نظامی. شبی دائم که در زندان هجران سحرگاهم بگوش آمد خطابی. سعدی. سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. (سعدی). من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش می آید صفیرم. حافظ. سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبۀ این فقیر رسیدند. (انیس الطالبین ص 24). رجوع به سحر و سحرگاهان شود
همان زمان پیش از صبح. (بهار عجم) (آنندراج). سحر. پیشک از صبح: دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه. خسروانی. عهد و میثاق باز تازه کنیم از سحرگاه تا بوقت نماز. آغاجی. نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی. فردوسی. فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهر است او را گله ای. منوچهری. از بامداد تا بشبانگاه می خوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی. منوچهری. سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617). نگه کن سحرگاه بر دست سیمین بزر اندرون دُرّ شهوار دارد. ناصرخسرو. هر سحرگاهش دعای صدق ران پس بسوی عرش فرسایی فرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827). و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. (سندبادنامه ص 194). مغنی سحرگاه بر بانگ رود بیاد آور آن پهلوانی سرود. نظامی. دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه فروزان تر ز کوکب در سحرگاه. نظامی. شبی دائم که در زندان هجران سحرگاهم بگوش آمد خطابی. سعدی. سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. (سعدی). من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش می آید صفیرم. حافظ. سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبۀ این فقیر رسیدند. (انیس الطالبین ص 24). رجوع به سحر و سحرگاهان شود
قلعه ای بود بر کوهی که محاذی طارمین است بر پنج فرسنگ سلطانیه بجانب شرقی است و کمابیش پنجاه پاره دیه از توابع آن بود و تمامت در فترت مغول خراب شده بود. (نزهه القلوب چ لیدن ص 64). نام قلعه ای بود بر قلۀ کوهی از کوه های دیلم مشرف بر اراضی صحرای قزوین و ابهر و زنگان در کمال متانت و حصانت و رفعت مشتمل بر دو طبقه چنانکه اگر طبقۀسفلی مسخر شود طبقۀ علیا که قلۀ آن قلعه است خود به منزلۀ حصن حصین خواهد بود که استخلاص آن مشکل دست دهد، از آن به این اسم موسوم شده است. (آنندراج)
قلعه ای بود بر کوهی که محاذی طارمین است بر پنج فرسنگ سلطانیه بجانب شرقی است و کمابیش پنجاه پاره دیه از توابع آن بود و تمامت در فترت مغول خراب شده بود. (نزهه القلوب چ لیدن ص 64). نام قلعه ای بود بر قلۀ کوهی از کوه های دیلم مشرف بر اراضی صحرای قزوین و ابهر و زنگان در کمال متانت و حصانت و رفعت مشتمل بر دو طبقه چنانکه اگر طبقۀسفلی مسخر شود طبقۀ علیا که قلۀ آن قلعه است خود به منزلۀ حصن حصین خواهد بود که استخلاص آن مشکل دست دهد، از آن به این اسم موسوم شده است. (آنندراج)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آبادۀ پائین. آب مشروب و زراعتی از چشمه و قنات است. محصولاتش عبارتند از غلات، حبوب و میوه جات. از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3700 تن سکنه میباشد. و قراء مهم آن عبارتند از توجردی، حامی، چنارناز، کره حسین آباد، کرخنگان، فویه، خوانسار و برازجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آبادۀ پائین. آب مشروب و زراعتی از چشمه و قنات است. محصولاتش عبارتند از غلات، حبوب و میوه جات. از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3700 تن سکنه میباشد. و قراء مهم آن عبارتند از توجردی، حامی، چنارناز، کره حسین آباد، کرخنگان، فویه، خوانسار و برازجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
کنایه از آفتاب است. (حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی). چراغ سحر. چراغ سحری. چراغ صبح: نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک در او شرار چراغ سحرگهان گیرد. حافظ (قصاید، دیوان چ قزوینی ص قکز). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود
کنایه از آفتاب است. (حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی). چراغ سحر. چراغ سحری. چراغ صبح: نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک در او شرار چراغ سحرگهان گیرد. حافظ (قصاید، دیوان چ قزوینی ص قکز). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود
خوانندۀ سحر. بانگ کننده به وقت سحر. مجازاً، مؤذن. - مرغ سحرخوان، بلبل. هزار. - ، خروس: تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم. سعدی. رجوع به ترکیبات مرغ شود
خوانندۀ سحر. بانگ کننده به وقت سحر. مجازاً، مؤذن. - مرغ سحرخوان، بلبل. هزار. - ، خروس: تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم. سعدی. رجوع به ترکیبات مرغ شود
منسوب به سحرگاه: آنچه درین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. رجوع به سحرگاه شود
منسوب به سحرگاه: آنچه درین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. رجوع به سحرگاه شود
هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران. (غیاث). سحرگاه. بوقت سحر: دهقان بسحرگاهان کز خانه بیاید نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری. بسحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کشد صفدر در کردوسی. منوچهری. نشابور چون شما بسیار دیده است و مردم این بقعت را سلاح، دعای سحرگاهان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563). بسان پرستاره آسمان گردد سحرگاهان ز سبزه آبدار و سرخ گل وز لاله بستانها. ناصرخسرو. مگر تخت سلیمانست کز دریا سحرگاهان نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش. ناصرخسرو. مشرق نبود صبح سحرگاهان رخشان بسان طارم زریون است. ناصرخسرو. سحرگاهان که از می مست گشتم بمستی بر در باغی گذشتم. نظامی. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. گفتم ای شام غریبان طرۀ شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب. حافظ
هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران. (غیاث). سحرگاه. بوقت سحر: دهقان بسحرگاهان کز خانه بیاید نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری. بسحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کشد صفدر در کردوسی. منوچهری. نشابور چون شما بسیار دیده است و مردم این بقعت را سلاح، دعای سحرگاهان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563). بسان پرستاره آسمان گردد سحرگاهان ز سبزه آبدار و سرخ گل وز لاله بستانها. ناصرخسرو. مگر تخت سلیمانست کز دریا سحرگاهان نباشد زی کُه و هامون مگر بر باد جولانش. ناصرخسرو. مشرق نبود صبح سحرگاهان رخشان بسان طارم زریون است. ناصرخسرو. سحرگاهان که از می مست گشتم بمستی بر در باغی گذشتم. نظامی. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. گفتم ای شام غریبان طرۀ شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب. حافظ