جدول جو
جدول جو

معنی سحرگاهی - جستجوی لغت در جدول جو

سحرگاهی
(سَ حَ)
منسوب به سحرگاه:
آنچه درین حجلۀ خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
رجوع به سحرگاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحرگاهان
تصویر سحرگاهان
در وقت سحر، به وقت سحر، سپیده دمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحرگاه
تصویر سحرگاه
هنگام سحر، سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
یک فرسنگی بیشتر شمالی برازجان است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر که در9 هزارگزی شمال برازجان و دو هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بندر بوشهر واقع است، منطقه ای است جلگه ای سردسیر و دارای 136 تن سکنه، آبش از چاه و چشمه شور، محصولش غلات، خرما، تنباکو، صیفی است، و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَگَ)
مخفف سحرگاهان:
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مه دانست.
حافظ.
رجوع به سحرگاه و سحرگه شود
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از متصرفات حکومت هخامنشی است، در یکی از کتیبه های داریوش آمده: ’این چیتر تخم است که دروغ گفت، چنین گفت: من شاه سارگارتیم از دودمان هووخشتر’، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1577 و ساگاتی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس، (جغرافی سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب بهار عجم آن را به معنی زنی که چند مرد با او نزدیک شوند، آورده و مثالی را که در آنندراج برای حشرگائی آمده برای آن آورده است
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران. (غیاث). سحرگاه. بوقت سحر:
دهقان بسحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید.
منوچهری.
بسحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کشد صفدر در کردوسی.
منوچهری.
نشابور چون شما بسیار دیده است و مردم این بقعت را سلاح، دعای سحرگاهان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563).
بسان پرستاره آسمان گردد سحرگاهان
ز سبزه آبدار و سرخ گل وز لاله بستانها.
ناصرخسرو.
مگر تخت سلیمانست کز دریا سحرگاهان
نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش.
ناصرخسرو.
مشرق نبود صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است.
ناصرخسرو.
سحرگاهان که از می مست گشتم
بمستی بر در باغی گذشتم.
نظامی.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.
حافظ.
گفتم ای شام غریبان طرۀ شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ گَ)
منسوب به سحرگه. که بوقت سحر باشد. که بهنگام سحر بود:
شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم آگهی
ور نکنی اثر کند درد دل سحرگهی.
سعدی (بدایع).
رجوع به سحر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
همان زمان پیش از صبح. (بهار عجم) (آنندراج). سحر. پیشک از صبح:
دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه
گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه.
خسروانی.
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
آغاجی.
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی.
فردوسی.
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
از بامداد تا بشبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی.
منوچهری.
سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617).
نگه کن سحرگاه بر دست سیمین
بزر اندرون درّ شهوار دارد.
ناصرخسرو.
هر سحرگاهش دعای صدق ران
پس بسوی عرش فرسایی فرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827).
و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. (سندبادنامه ص 194).
مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.
نظامی.
دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه
فروزان تر ز کوکب در سحرگاه.
نظامی.
شبی دائم که در زندان هجران
سحرگاهم بگوش آمد خطابی.
سعدی.
سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. (سعدی).
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می آید صفیرم.
حافظ.
سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبۀ این فقیر رسیدند. (انیس الطالبین ص 24).
رجوع به سحر و سحرگاهان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحرگاه
تصویر سحرگاه
زمان پیش از صبح، سحر
فرهنگ لغت هوشیار
سپیده دم، بامدادان، خروس خوان، سپیده دمان
متضاد: شامگاهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
في المساء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
Afternoon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
de l'après-midi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
nachmittäglich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
alasiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
дневной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
سہ پہر کا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
বিকেলের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
ตอนบ่าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
午後の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
öğleden sonra
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
післяобідній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
下午的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
אחר הצהריים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
오후의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
namiddag
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
pomeridiano
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
vespertino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
vespertino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
popołudniowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عصرگاهی
تصویر عصرگاهی
दोपहर का
دیکشنری فارسی به هندی