جدول جو
جدول جو

معنی سحجله - جستجوی لغت در جدول جو

سحجله
(تَ شُ)
مالیدن چیزی را و جلا دادن و زدودن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اتاقی مزین و آراسته که عروس و داماد شب اول عروسی را در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
اسم قلعۀ استواری است در نزدیکی بیت المقدس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ لَ)
خایۀ فرو هشته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
سونش زر و نقره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساو آهن. (مهذب الاسماء). براده. (مؤلف) ، فرومایۀ قوم. (منتهی الارب). خشاره القوم. (اقرب الموارد) ، پوست گندم و جو و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هیچکاره از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ / لِ)
این کلمه در عربی بفتح حاء و فتح جیم آمده لکن در تداول فارسی نظماً و نثراً بکسر حاء و سکون جیم است. گردک. عمارتی مدور مانند گنبد، خانه آراسته بتخت و جامه و پرده برای عروس. اطاق و حجره ای آراسته وزینت شده جهت عروس و داماد. (آنندراج) :
بیآمد سوی حجلۀ آرزوی
بدو گفت ای ماه آزاده خوی.
فردوسی.
چو می خوردیم درغلطیم هر یک با نگارینی
چو برخیزیم گرد آئیم زیر کلۀ حجله.
فرخی.
ثنای او بدل ما فرو نیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نازیبا.
خاقانی.
به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفۀ مغز
بهفت حجلۀ نور اندر این دو حجرۀ خواب.
خاقانی.
بخال و زلف و لب وحجلۀ عروس عرب
که سنگ و کعبه و حلقه ست و آستان حجاب.
خاقانی.
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب.
خاقانی.
در ختنی روی تو حجلۀ زنگی عروس
در یمنی جزع تو حجرۀ هند و صنم.
خاقانی.
نوعروسان حجلۀ نوروز
نورهان زر و زیور اندازند.
خاقانی
از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور
عده داران رزان را حجله ها برساختند.
خاقانی.
چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی
گردون چو گو بحجلۀ طارم برآورم.
عطار.
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست.
نظامی.
حجله و بزم اینک تنها شده
وامق افتاده و عذرا شده.
نظامی.
عروس شاه نیز از حجله برخاست
به روی خویشتن مجلس بیاراست.
نظامی.
گفتم که خواجه کی بسر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند.
حافظ.
عروس روی پوش گل درون حجله با بلبل
دهان بگشاده زیر لب حدیثی می کند مبهم.
؟
اریکه تخت آراسته که در گنبد باشد یا در خانه و اگر چنین نباشد آن خانه و گنبد را حجله گویند. (منتهی الارب ذیل اریکه). ج، حجال و حجل. و رجوع به نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ سوم سال اول شود.
- حجلۀ جام، جام شراب:
در حجلۀ جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب در ده.
خاقانی.
- حجلۀ گل یا حجلۀ شکوفه، حقۀ گل یا شکوفۀ گیاهان:
جلوه گر از حجلۀ گلها شمال
گل شکر از شاخ گیاهان غزال.
نظامی.
جانم شکوفه وار شکافان شد از هوس
چون حجلۀ شکوفه برانداخت نوبهار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَلَ)
عمارت مدور مانند گنبد. (منتهی الارب) ، خانه آراسته بتخت و جامه و پردۀ عروس. ج، حجل یا حجل. (منتهی الارب). خانه آراسته. (مهذب الاسماء) (دهار). خانه عروس که با پرده ها و جامه ها آرایند. جایی که با پرده ها و جامه ها زینت کنند عروس را. منصه. گردک. حجرۀ خاص عروس. خلوت خانه زفاف. پرده. (دهار). پردۀ عروسان. جلوه گاه عروس، شتر ریزۀ نر و ماده. ج، حجل. (منتهی الارب) ، یکی حجل. یک کبک نر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ لَ)
یکی از دختران صلفحاد بود. سفر اعداد26: 33 و 27: 1 و 36: 11 یوشع 17:3 (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
چاهیست که هاشم بن عبدمناف آن را کند، و اسد بن هاشم آن را به عدی بن نوفل بخشید. خالده بنت هاشم گفته است:
نحن وهبنا لعدی سجله
تروی الحجیج زغله فزغله.
و گفته اند قصی آن را کنده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ لَ)
خرگوش ریزه که مادر را گذاشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خرگوش خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحبله
تصویر سحبله
خایه افتاده خایه فرو هشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاله
تصویر سحاله
سونش سونش زر و سیم، فرومایه، پوست گندم پوست جو، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
خانه آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس، اطاق آراسته و زینت شده جهت عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحله
تصویر سحله
خرگوش ریزه خرگوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجله
تصویر حجله
((حِ لِ))
اتاق آراسته و مزین برای عروس و داماد در شب اول عروسی
فرهنگ فارسی معین
عروس خانه، حجره زفاف، زفاف خانه
متضاد: گور، کله، خوانچه عزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد