جدول جو
جدول جو

معنی سحاءه - جستجوی لغت در جدول جو

سحاءه
(سِ ءَ)
مهر نامه. ج، سحاء، اسحیه. (منتهی الارب). ما اخذ من القرطاس. (اقرب الموارد) ، گیاهی است خاردار که زنبور عسل آن را خورد و شهد آن در نهایت خوبی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دماغ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب). یقال: ما فی السماء سحاءه من سحاب. بدین معانی رجوع به سحایه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ ءَ)
تره ای است. ج، سخاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا)
از س ح ح، ریزان، و منه یمین اﷲ سحاء، ای دائمه الصب بالمطا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از س ح ی) آنکه خاک و گل را از زمین رندد، باغبان که از بیل خیابان و غیره را آرایش دهد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سحاءه، مهر نامه. رجوع به سحاءه و سحای شود، سازندۀ بیل. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ ءَ)
عورت و رسوایی. (منتهی الارب) (صراح اللغه) ، سخت بدن. (منتهی الارب) ، زنا. (منتهی الارب) ، خوی زشت. (منتهی الارب) (صراح اللغه). ج، سؤات
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا ءَ)
مؤنث سقّاء. رجوع به سقّاء شود
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا ءَ)
خار خرمابن. ج، سلاء. یکی سلاّء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
سونش زر و نقره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساو آهن. (مهذب الاسماء). براده. (مؤلف) ، فرومایۀ قوم. (منتهی الارب). خشاره القوم. (اقرب الموارد) ، پوست گندم و جو و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هیچکاره از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
آبی است مر کلب را به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی است مر بنی کلیب را به یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
دماغ، پاره ای از ابر، تراشه و رندیده از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سحایه القرطاس، تراشۀ کاغذ. (منتهی الارب) ، پیشۀ سحّاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
ابر. سحاب. جمع آن سحب و سحائب است. (منتهی الارب). ابر. (دهار). یکی ابر بود. جمع آن سحائب است. (از اقرب الموارد) ، مدت، گویند: ماافعله سحابه یومی، یعنی نکنم آن را مدت روز خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
باقی آب در چاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماندۀ آب در غدیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا حَ)
مؤنث سحّاح. (منتهی الارب) : عین سحاحه، اشک ریزنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا رَ)
چیزی است که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب). اسباب بازی که کودکان بدان بازی کنند و در آن نخی است که از یک سر برنگی برون آید و از سردیگر برنگی و آن سحر را ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
آنچه قصاب از گوسپند جدا سازد از شش و نای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا قَ)
بسیار کوبنده. (اقرب الموارد). زن سعتری. (دهار) (مهذب الاسماء) : امراءه سحاقه، زن بزرگ و فروهشته پستان و این نعت بدانست مر زنان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درختی است خاردار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شب پره. (منتهی الارب). خفاشه. (اقرب الموارد) ، ساحت خانه. (منتهی الارب). ساحت. (اقرب الموارد) ، ناحیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پوست هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحائه
تصویر سحائه
دماغ، پاره ابر، تراشه رندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
قطعه ابر، تکه ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاحه
تصویر سحاحه
مونث سحاح اشک ریز چشم
فرهنگ لغت هوشیار
شب پره، خاردار از درختان، دیوار بست خانه (ساحت خانه) گرسنگی گاوی (جوع البقر) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
مهر نامه، سرنامه (عنوان نامه)، کاغذ تراش، پوستک پوست نازکی که در پوشنیدن (جلد کردن) به کار رود مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاله
تصویر سحاله
سونش سونش زر و سیم، فرومایه، پوست گندم پوست جو، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
((سَ ب یا بَ))
قطعه ای از ابر
فرهنگ فارسی معین