جدول جو
جدول جو

معنی سجین - جستجوی لغت در جدول جو

سجین
سخت از هر چیز، شدید، سخت، نام جایی در دوزخ، دائم، ثابت
تصویری از سجین
تصویر سجین
فرهنگ فارسی عمید
سجین
(سَ)
بندی. (منتهی الارب). مسجون. (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سجین
(سِجْ جی)
موضعی است که در وی کتاب فجار و کفار بود، یا وادیی است در جهنم یا سنگی است در زمین هفتم. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). کتاب که اعمال شیاطین و مجرمین در آن مسطور است. (غیاث). گفته اند موضعی است که در آن کتاب فاجران و دواوین زمان بود که اعمال ایشان در آن نویسند، و گفته اند کتابی است جامع اعمال فاجران از جن و انس. (از اقرب الموارد) : ان کتاب الفجار لفی سجین. (قرآن 7/83).
از جان پاک رفته بعلیین
وز جسم تیره مانده بسجینم.
ناصرخسرو.
رضای تو قصریست در صحن جنت
خلاف تو سجنی است در قعر سجین.
سوزنی.
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند.
(مثنوی).
جای روح پاک، علیین بود
جای روح هر نجس سجین بود.
(مثنوی).
مباد دشمنت اندر جهان وگر باشد
به زندگانی در سجن و مرده در سجین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سجین
(سِجْ جی)
شدید. (اقرب الموارد). سخت از هر چیزی. (منتهی الارب) ، دائم. (اقرب الموارد). ثابت، آنکه همواره بی زن باشد، گرداگرد خرمابن. (منتهی الارب). السلتین من النخل. (اقرب الموارد) ، علانیه. (منتهی الارب) ، آب طعم بگشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سجین
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
تصویری از سجین
تصویر سجین
فرهنگ لغت هوشیار
سجین
((س جُ))
نام جایی در دوزخ
تصویری از سجین
تصویر سجین
فرهنگ فارسی معین
سجین
دوزخ، جهنم، زندان، محبس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمین
تصویر سمین
(دخترانه)
چاق، فربه، ارزشمند و عالی معمولاً در مورد سخن و شعر گفته می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سخین
تصویر سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنین
تصویر سنین
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجین
تصویر عجین
خمیر، سرشته، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمین
تصویر سمین
فربه، چاق، چربی دار، پرچربی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نیک شکافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گرادگرد خرمابن گو کندن تا آب در آن ایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان اوج تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه، کوهستانی است با 415 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی چوب محکم است که آن را بجای فنر بکار برند. (شعوری ج 1 ورق 186). چوب سختی که از آن کمان میسازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
زن بندی. (منتهی الارب). مسجونه، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سنه، سا ل ها شتان، خشکسال ها همزاد همسال، سونش، زمین چریده، تیزکردن تیغ جمع سنه در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمین
تصویر سمین
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکین
تصویر سکین
کارد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرگین فضله چارپایان مانند اسب استر خر گاو و جز آن ها پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجون
تصویر سجون
خوی ها سرشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیح
تصویر سجیح
نرم و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیدن
تصویر سجیدن
سرمای سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیر
تصویر سجیر
یار و دوست خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیس
تصویر سجیس
بد بوی، آب تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
خلق خوی عادت طبیعت، جمع سجایا سجیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجین
تصویر دجین
گولزن ریشخند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجین
تصویر رجین
زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجین
تصویر آجین
آجیده آژده: تیرآجین شمع آجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
بهره نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجین
تصویر عجین
آغشته
فرهنگ واژه فارسی سره