جدول جو
جدول جو

معنی سجر - جستجوی لغت در جدول جو

سجر
(تَ حُ)
تافتن و گرم کردن تنوررا. (منتهی الارب). به آتش تافتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، پر کردن جوی را. (منتهی الارب). پر کردن. (تاج المصادر) (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) ، ریختن آب را در حلق کسی، بانگ کردن و نالیدن. (منتهی الارب). ناله واکشیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی). نالۀ دراز کشیدن. (دهار) ، تهی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
سجر
(سَ جَ)
سپیدی بسرخی آمیخته. (منتهی الارب). سرخی که به سپیدی جسم آمیخته باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سجر
تنور تافتن، گرم کردن، پر کردن جوی، کلند نهادن (کلند ساجور چوبی که برگردن سگ بندند)، فرو آویختن، فرو رفتن آب به زمین، نالیدن ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمر
تصویر سمر
(دخترانه)
افسانه، داستان، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
(پسرانه)
شاهزاده، نام یکی از پادشاهان سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
(سُرَ)
سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). سجر. (اقرب الموارد) ، آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که پر کند نهر را. (اقرب الموارد). ج، سجر
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
حوض پاکیزه گل. (منتهی الارب). گردابی که موضع او گل خالص باشد.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسجر. چشم سرخ شده یا چشم که سپیدی آن را سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اسجر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجیر
تصویر سجیر
یار و دوست خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجر
تصویر خجر
بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجر
تصویر دجر
حیران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحر
تصویر سحر
جادو کردن و فریفتن، محتاج و با علت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستر
تصویر ستر
پرده و حجاب و نقاب پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که بدان آتش افروزند هیمه سوخت هر چه تنور بدان بر تفسانند بانگ کردن نالیدن ماده شتر، کلند نهادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجو
تصویر سجو
آرامیدن، پاییدن پایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجن
تصویر سجن
زندان
فرهنگ لغت هوشیار
پل که برای رودها بکار میرود پل چوبین پل چوبین دلیر و بلند بالا دلیر و بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجم
تصویر سجم
راندن چشم اشک را، راندن ابر باران آب، اشک اشک دیگ و بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجل
تصویر سجل
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
فرهنگ لغت هوشیار
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
فرهنگ لغت هوشیار
منع، از کاری باز کردن، نهی، دلالت بر انتهار، از کاری باز داشتن، نهی کردن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجر
تصویر ثجر
هم آوای نهر ستبر، پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجر
تصویر ساجر
گرم کننده تنور
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد و مرغ ملخ خوار نوعی از آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجر
تصویر آجر
خشت پخته، آجور صورتی از هاجر، نام مادر حضرت اسماعیل (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سار
تصویر سار
راس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سحر
تصویر سحر
سپیده دم، جادو، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سطر
تصویر سطر
رج، رده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفر
تصویر سفر
رهسپاری، نورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آجر
تصویر آجر
آژیانه، آگور
فرهنگ واژه فارسی سره
حاشیه ی رودخانه ی سجرو که مال رو بوده است
فرهنگ گویش مازندرانی
سرجرو یا سجرو یا سجارودسرج از جوشاندن آب باقی مانده از ماست
فرهنگ گویش مازندرانی