جدول جو
جدول جو

معنی ستمگرانه - جستجوی لغت در جدول جو

ستمگرانه
ظالمانه
تصویری از ستمگرانه
تصویر ستمگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
ستمگرانه
بیدادگرانه، جابرانه، ظالمانه
متضاد: دادگرانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ تَ نَ / نِ)
کنایه از دنیا. (آنندراج). ستم آباد. (مجموعۀ مترادفات ص 165)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ رَ / رِ)
ظالم. ستمکاره. ستمکار:
چو شاهان بکینه کشی خیر خیر
از این دو ستمگاره اندازه گیر.
فردوسی.
که ایدون ببالین شیر آمدی
ستمگاره مرد دلیر آمدی.
فردوسی.
دگر آنکه گفتا ستمگاره کیست
بریده دل از شرم و بیچاره کیست.
فردوسی.
چو کژّی کند مرد بیچاره خوان
چو بی شرمی آرد ستمگاره خوان.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2558).
کام روا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمگاره و زمانۀوارون.
فرخی.
هرگز چنین گروه نزاید نیز
این گنده پیر دهر ستمگاره.
ناصرخسرو.
ستم را ز خود دور دارم بهش
ستمکش نوازم ستمگاره کش.
نظامی.
غم آلود یوسف بکنجی نشست
بسر بر ز نفس ستمگاره دست.
سعدی (بوستان).
رجوع به ستمکاره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ تَ / تِ)
ستم کننده:
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ ستم ران پرورد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468)
لغت نامه دهخدا