- ستم
- ظلم، جور
معنی ستم - جستجوی لغت در جدول جو
- ستم
- ظلم و جور، آزار
- ستم ((س تَ))
- ظلم
- ستم
- ظلم، جور، آزار
ستم دیدن: تحمل ظلم و ستم کردن، ستم کشیدن
ستم کردن: جور و جفا کردن، ظلم کردن
ستم کشیدن: تحمل ظلم و ستم کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تنومند، قوی اندام، قهرمان بزرگ شاهنامه، در زبان قدیم ایرانی مرکب از رس (بالش، نمو) + تهم (دلیر، پهلوان)
صیغه اول شخص مفرد از مصدر (استن) ام هستم جور جفا ظلم
بیستم در مرحله بیست
هر آدم شجاع و دلاوری که به رستم زال نسبت دهند، بلند بالا، بزرگ تن
چیزی که در مرتبه شصت واقع شده باشد
((رُ تَ))
فرهنگ فارسی معین
جهان پهلوان ایران از مردم زابلستان که دارای قدرتی فوق بشری بود، شجاع، دلیر، پهلوان
رستم و یک دست اسلحه: کنایه از تنها وسیله یا امکان موجود
رستم و یک دست اسلحه: کنایه از تنها وسیله یا امکان موجود
ستم، ظلم، جور، آزار
بزرگ تن، تنومند، بلندبالا، خوش اندام، مرد دلیر و شجاع، پهلوان، برای مثال پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی - ۸۲۹) . در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است
ظالمانه
ظالم، جبار
مظلوم
عمل ستمگر ظلم تعدی
جابر، ظالم
عمل ستمکار ظلم ستم
جابر، ظالم
متعدی و ظالم، جائر
ستم دیده مظلوم، محنت دیده رنج کشیده
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
تعدی کردن جفا کردن
آنکه ظلم و ستم را از بین ببرد عادل دادگر
مظلوم، ملهوف
تحمل ظلم کردن ستم چشیدن
ستم دیده مظلوم، محنت دیده رنج کشیده
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
عمل و حالت ستم پرور
ظلم کننده ظالم، ظلم روا کننده
ستمکش، پذیرنده جور
ظالم بی رحم
جایی که در آنجا ظلم و تعدی بسیار شود، دنیا جهان