جدول جو
جدول جو

معنی ستریمون - جستجوی لغت در جدول جو

ستریمون
(سِ)
رود ستریمون، در تراکیه این رود موسوم به میرسین بود ولی اکنون آن را ستروما نامند. رجوع به ایران باستان ص 638، 645، 715، 736، 747، 749، 823، 943، 1245 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میز بلندی که جلوی آن پوشیده است و سخنران در هنگام صحبت پشت آن می ایستد، جایی که یک فرد یا یک گروه، عقاید و آرا خود را بیان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترون
تصویر سترون
نازاینده مانند استر، نازا، عقیم، استرمانند، برای مثال کنون شویش بمرد و گشت فرتوت / از آن فرزند زادن شد سترون (منوچهری - ۸۶)، استریل
سترون کردن: در پزشکی، عقیم کردن، نازا ساختن، استریل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تَرْ وَ / سُ تُرْوَ)
هندی باستان ’ستری’ (بی حاصل، ناحاصلخیز) ، ارمنی ’سترج’، یونانی ’ستیره’، لاتینی ’ستریلیس’، گتی ’ستیرو’، یهودی فارسی ’استروند’. رجوع کنید به استرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان). زنی که نزاید. عقیم. (صحاح الفرس) (شرفنامه). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که ستر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه تشبیه است، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است. (آنندراج) (غیاث) :
ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی
که با نر شیربرناید سترون گاو ترخانی.
غضایری.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد
عیبش مکن که مادر بستان سترونست.
انوری.
دلم آبستن خرسندی آمد
اگر شد مادر روزی سترون.
خاقانی (دیوان ص 323).
کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز
زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده.
خاقانی.
دبنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی.
، زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد. (برهان) (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
لمیزان ترپ فیلسوف یونان قدیم در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح. وی بر اثر مشاهدۀ تیره بختان کشور خود و همچنین از دست دادن ثروتش مخالف نوع بشر گردید و نسبت به انسانها احساس نفرت می کرد و مورد استهزاء شاعران قرار گرفت. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لغتی است سریانی و به معنی شنجرف سوخته است. یعنی شنجرف عملی که آن را از سیماب سازند نه آنکه از کان برآورند. (برهان) (آنندراج). اسریقون است و آن زنجفر سوخته است. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دهات آمل بوده است از بخش دابو. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 152 از ترجمه فارسی). رجوع به فریمان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
این کلمه در بیتی از منوچهری بدین صورت آمده و ظاهراً مقصود استخوان است:
بر سرشان برنهند و پشت و ستیخون
سخت گران سنگی از هزار من افزون.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ مُ)
نام باستانی نهر معروف به استرومه و قره صو. رجوع به استرومه شود. و در قدیم قسمتی از حدّ غربی مملکت ایران بود و گفته اند خشیارشا در سفر جنگی خویش بیونان از شهر ’این’ واقع در ساحل رود استریمون گذشت. (ایران باستان صص 823- 824)
لغت نامه دهخدا
(تْ تُ)
یکی از خدایان دریا، در اساطیر یونان قدیم است. وی پسر پزئیدون و امفی تریت بود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مؤلف فرهنگ نظام در ذیل کلمه ’تریبون’ (؟) آرد: این لفظ فرانسوی است لیکن در خود فرانسه بمعنی سکو و منبر است نه میز خطابه. (فرهنگ نظام ج 2). مأموری که حفظ حقوق مردم را بر عهده داشت. (ایران باستان ج 3 ص 2297). این کلمه از تریبونوس لاتینی اخذ شده و در روم قدیم به صاحب منصب قضایی اطلاق می شده که وظیفۀ او دفاع از حقوق و منافع ملت بود. و شاید بهمین جهت و بطور اخص در ایران به میز خطابۀ مجلس شورای ملی اطلاق گردید و رفته رفته به میز خطابه و سخنرانی هم گفته اند. و رجوع به تریبونوس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بلغت یونانی دوایی است که آنرا بفارسی مرزنگوش و به عربی آذان الفار خوانند. خوردن آن با شراب گزندگی افعی را نافع باشد. (برهان). نام گیاهی است کوچک که دارای گلهای آبی رنگ است و فرنگیان آنرا ’فراموش نکنید من را’ مینامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رمون: رحیم و مشفق، پدر بن هدد، اولین پادشاه شام که معاصر آسای پادشاه یهودا بود (کتاب اول پادشاهان فصل 15، آیۀ 18). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام یونانی شیخ است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ ری یو)
محله ای به بغداد، در جانب غربی بین دجله و باب البصره بود که در آن اهالی تستر (شوشتر) سکونت داشتند ولباسهای شوشتری درست می کردند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ ری یو)
جمع تستری. (معجم البلدان). منسوبان به تستر (شوشتر). و رجوع به تستر شود
لغت نامه دهخدا
به رومی اسم ایرسا است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سریقون
تصویر سریقون
یونانی شنگرف سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریبون
تصویر تریبون
کرسی سخنرانی و نطق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترون
تصویر سترون
نازا عقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترون
تصویر سترون
((سَ تَ وَ))
نازا، عقیم، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین
بی بار، بی بر، عقیم، نازا
متضاد: بارور، زایا، بایر، لم یزرع، کویر
متضاد: حاصلخیز، استریل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترکمانان نژاد میانه ی ترک و مغول هستند که پس از خالی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارگی را به هم آوردن، التیام یافتن، کلیه
فرهنگ گویش مازندرانی