جدول جو
جدول جو

معنی ستروما - جستجوی لغت در جدول جو

ستروما
نام رودی است در تراکیه که به ستریمون موسوم است و میرسین نیز خوانند. (از ایران باستان ج 1 ص 638). رجوع به ستریمون و میرسین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توما
تصویر توما
(پسرانه)
تؤام، همراه، نام یکی از حواریون عیسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روما
تصویر روما
(دخترانه و پسرانه)
آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوما
تصویر سوما
(پسرانه)
در گویش مازندران نهر آب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
سترون بودن، نازایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترون
تصویر سترون
نازاینده مانند استر، نازا، عقیم، استرمانند، برای مثال کنون شویش بمرد و گشت فرتوت / از آن فرزند زادن شد سترون (منوچهری - ۸۶)، استریل
سترون کردن: در پزشکی، عقیم کردن، نازا ساختن، استریل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رْ)
یکی از محلات و دیه های هفتگانه قدیم قم مطابق روایت تاریخ قم بوده است. در فهرست آن کتاب ’ساردا’ چاپ شده است. رجوع به تاریخ قم ص 32 و فهرست همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَرْ وَ / سُ تُرْوَ)
هندی باستان ’ستری’ (بی حاصل، ناحاصلخیز) ، ارمنی ’سترج’، یونانی ’ستیره’، لاتینی ’ستریلیس’، گتی ’ستیرو’، یهودی فارسی ’استروند’. رجوع کنید به استرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان). زنی که نزاید. عقیم. (صحاح الفرس) (شرفنامه). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که ستر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه تشبیه است، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است. (آنندراج) (غیاث) :
ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی
که با نر شیربرناید سترون گاو ترخانی.
غضایری.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد
عیبش مکن که مادر بستان سترونست.
انوری.
دلم آبستن خرسندی آمد
اگر شد مادر روزی سترون.
خاقانی (دیوان ص 323).
کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز
زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده.
خاقانی.
دبنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی.
، زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد. (برهان) (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مردم بی مایه و بیکار. (برهان) (جهانگیری) ، احمق و بدطینت. (آنندراج) ، بدخو و خشمناک. (برهان) (جهانگیری). ستیزه جو و جنگجو و خشمناک و بدخو. (ناظم الاطباء). مرد ستیزنده. (آنندراج). دزد پیشه. (برهان) (جهانگیری). مرد دزد پیشه. (ناظم الاطباء). آنکه بدزدی و خیانت خو دارد. (آنندراج) ، هرزه گو. (برهان). یاوه گو. (جهانگیری). رفیق و مصاحب هرزه گو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
صمغی است سرخ بسیاهی مایل، و بعضی گویند صمغ درخت روم است و آن درختی است که مقل مکی میوۀ آن است و بعضی دیگر گویند که صمغ درخت زیتون است و آن گرم و خشک است و نزله را نافع میباشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
حس که جمع آن حواس است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
نام محله ای به دودانگۀ هزارجریب مازندران. رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
تروا. رجوع به همین کلمه و ایران باستان ج 1 ص 342، 660، 661، 723، 765 و ج 2 ص 1092، 1213، 1246، 1351، 1755، 1948 و ج 3 ص 2063 و 2096 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام حکیم و دانشمندی بوده است از فارسیان. (برهان) (آنندراج). نام حکیم و دانشمندی ایرانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای قوم لوط در فلسطین، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استروغه. قصبۀ مرکز ناحیۀ استروگا در قضای اوخری در ولایت و سنجاق مناستر از آرناؤدستان در انتهای شمالی بحیرۀ اوخری، در ساحل یمین یعنی جهت شرقی نهر درین که بمثابۀ دنبالۀ بحیرۀ مزبور است، این قصبه در کنار جاده ای که مناستر را با اوخری و ایلبصان مربوط میکند واقع است و از این رو بازار معامله و دادوستد آن گرم است، بلغزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). لغزانیدن. (منتهی الارب). بر لغزش داشتن. قوله تعالی: استزلهم الشیطان. (قرآن 155/3) ، بر گناه داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، بلغزیدن. (زوزنی)
ناحیه ایست که قصبۀ استروگا را به اضافۀ 22 قریه شامل است و قسمت شمال غربی بحیرۀ اوخری را تشکیل میدهد. محصولاتش گندم، جو، و حبوبات دیگر و کتان و جنگل های کاج و صنوبر و چراگاههای فراوان دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِمَ)
نام دیگر آن قره صو. رودخانه ای است در روم ایلی از کوههای بالکان واقع در بلغارستان و طرف مغرب صوفیه سرچشمه گرفته در فاصله نزدیک به دو ساعت راه از شمال کوستندیل بعد از آنکه نهر بانیه بدان پیوندد بجانب جنوب جریان یافته به ولایت سالونیک داخل می شود و در داخل سنجاق سیروس مجدداً در استقامت سابق جریان می یابد و پس از گذشتن از بین قضاهای جمعه و ملنیک و پیوستن نهرهای بسیار بدان، استقامت خود را تغییر میدهد و بجانب جنوب شرقی رو می آورد و آنگاه در فاصله دوساعتی جنوب شهر سیروس به دریاچۀ تخیانوس ریخته میشود و پس از طی طول دریاچه ای (که قریب 25 هزار گز میباشد) بشکل دنبالۀ دراز و ممتد مسافت 7 هزار گز دیگر را طی می کند و به خلیج رندینه در بحرالجزائر ریخته میشود. در بحیرۀ مزبور این نهر با نهر آنکیسته متحد گشته دنبالۀ نیرومندی بوجود می آورد و این نهر دوّمی از جهت درامه جریان پیدا می کند. دیگر از شعب رود استرومه، نهر استرومیتزا که بزرگتر از شعب دیگر است و از جانب راست با وی اتّصال پیدا میکند و از طرف چپ هم دو نهر بستریچه و قورشونلی چای را با خود همراه میسازد و طول مجرای این رودخانه از 300 هزار گز تجاوز میکند و صحاری منلک ودربندروویل را سیراب می سازد. در فصل زمستان این نهرزورمند بنای طغیان میگذارد، چه در گرداگرد بحیرۀ تخیانوس و در صحاری سیروس واقعۀ در جوانب فوقانی خرابی و خسارت کلی تولید میکند و آب همه جا را فرامیگیرد. برای رفع این خسارات و جلوگیری از طغیان آب بیکی از امرای سیروس موسوم به طاهربک امتیاز داده بودند که این نهر را برای سیر سفائن آماده سازد و کلیّهً ازاین خسارتها جلوگیری بعمل آورد ولی او پیش از توفیق به این امر درگذشت. نام باستانی این رود خانه استریمون است و اسم کنونی آنهم از همین کلمه اتخاذ شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهری است در اتحاد جماهیر شوروی (روسیه) که بر کنار رود ولگا واقع است و 171000تن سکنه و کارخانه های پارچه بافی دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرما
تصویر سرما
سردی هوا، ضد گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروپا
تصویر سروپا
اول و آخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترون
تصویر سترون
نازا عقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترومپ
تصویر ترومپ
فرانسوی دیو باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحما
تصویر ترحما
مهربانانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
نازایی عقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترون
تصویر سترون
((سَ تَ وَ))
نازا، عقیم، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
نازایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتروم
تصویر کتروم
((کُ رُ))
ناخوش، بستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سترسا
تصویر سترسا
محسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرما
تصویر سرما
برودت
فرهنگ واژه فارسی سره
بی بار، بی بر، عقیم، نازا
متضاد: بارور، زایا، بایر، لم یزرع، کویر
متضاد: حاصلخیز، استریل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرحال، سالم، چاق وچله، قبراق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابتدا تا انتها، کلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی گلابی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکم بند، چوبی که در قسمت شیروانی ساختمان به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
از ماه های تبری مطابق با مرداد ماه
فرهنگ گویش مازندرانی