بخت، اقبال، کرات آسمانی که در شب می درخشند، هر یک از اجسام نورانی آسمآنکه شبها از زمین به صورت نقطه های نورانی دیده می شوند، نام مادر ابوعلی سینا دانشمند نامدار ایرانی
بخت، اقبال، کرات آسمانی که در شب می درخشند، هر یک از اجسام نورانی آسمآنکه شبها از زمین به صورت نقطه های نورانی دیده می شوند، نام مادر ابوعلی سینا دانشمند نامدار ایرانی
هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اختر، کوکب، نجم، نجمه، ستار، استاره، تارا، جرم، نیّر، کوکبه سه تار نوعی خیمه ستارۀ دریایی: در علم زیست شناسی جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد، سطح بالای بدنش از خار های آهکی پوشیده شده و در بعضی از انواع آن تعداد بازوها بیشتر است، ستارۀ بحری ستارۀ دنباله دار: در علم نجوم ستاره هایی که دنبالۀ ابرمانندی در عقب آن ها کشیده شده، گاه به مدت چند روز یا چند ماه از زمین دیده می شوند، ممکن است در مسیر خود متلاشی شوند و به شکل شهاب به زمین فرود بیایند. در منظومۀ شمسی ستارگان دنباله دار بی شمار وجود دارند که در مدارهایی بر گرد خورشید حرکت می کنند ستارۀ سحابی: در علم نجوم عدۀ بی شمار از ستارگان که به شکل قطعه ابری در آسمان کشیده شده و در شب نور سفیدی از آن ها به چشم می رسد ستارۀ سعد: در علم نجوم ستارۀ زهره و ستارۀ مشتری که نماد سعد بودن هستند ستاره شمردن: کنایه از بیدار بودن شب تا صبح، شب زنده داری کردن ستارۀ صبح: در علم نجوم ستارۀ سحر، ستاره سحری، ستارۀ زهره ستارۀ قطبی: جدی، در علم نجوم یکی از ستارگان بنات النعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است
هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اَختَر، کُوکَب، نَجم، نَجمِه، سِتار، اِستارِه، تارا، جِرم، نَیِّر، کُوکَبِه سه تار نوعی خیمه ستارۀ دریایی: در علم زیست شناسی جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد، سطح بالای بدنش از خار های آهکی پوشیده شده و در بعضی از انواع آن تعداد بازوها بیشتر است، ستارۀ بحری ستارۀ دنباله دار: در علم نجوم ستاره هایی که دنبالۀ ابرمانندی در عقب آن ها کشیده شده، گاه به مدت چند روز یا چند ماه از زمین دیده می شوند، ممکن است در مسیر خود متلاشی شوند و به شکل شهاب به زمین فرود بیایند. در منظومۀ شمسی ستارگان دنباله دار بی شمار وجود دارند که در مدارهایی بر گرد خورشید حرکت می کنند ستارۀ سحابی: در علم نجوم عدۀ بی شمار از ستارگان که به شکل قطعه ابری در آسمان کشیده شده و در شب نور سفیدی از آن ها به چشم می رسد ستارۀ سعد: در علم نجوم ستارۀ زهره و ستارۀ مشتری که نماد سعد بودن هستند ستاره شمردن: کنایه از بیدار بودن شب تا صبح، شب زنده داری کردن ستارۀ صبح: در علم نجوم ستارۀ سحر، ستاره سحری، ستارۀ زهره ستارۀ قطبی: جدی، در علم نجوم یکی از ستارگان بنات النعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است
صغر دستار. دستار کوچک. روپاک و دستمال. (برهان). رومال. (غیاث) (آنندراج). حوله. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسبیدرک. سبیدرک. دزک. مشوش. ستجه. شنجه. مندیل. (دهار) : از آمل دستارچۀ زربافت گوناگون و کیمخته خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 145). آویخته چون ریشه دستارچه سبز سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار. منوچهری. دستارچه ای با ده پیروزه نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده بدست خواجه (احمد حسن) داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151). باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. (تاریخ بیهقی). دستارچۀ آذرشب و آن از موی سمندر بافته بود. (مجمل التواریخ و القصص). چون بشنید دستارچه بر روی نهاد، بگریست و گفت راست گفتن نداریم و نماند. (حاشیۀ احیاء العلوم خطی). سبب این نقصان (نقصان در علت دمعه) ... بعضی را پاک کردن چشم و گوشت گوشۀ چشم به دستارچۀ درشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگریست و از هوش بشد چون ساعتی باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. (تاریخ بیهق). ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر آفتابی به شب آراسته عمدا بینند. خاقانی. پرز پلاس آخور خاص همام دین دستارچۀ معنبر و برگستوان ماست. خاقانی. عنبرین دستارچه گرد رخت طوق غبغب در میان آویخته. خاقانی. آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم. خاقانی. دستارچه بین ز برگ شمشاد طوق غبب سمنبران را. خاقانی. آمیخته مه با قصب انگیخته طوق از غبب دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده ام. خاقانی. زلف دستارچه و غبغب طوق زیر دستارچه غبغب چه خوش است. خاقانی. با این دستارچه و تازیانه خدمت دست شریف مجلس سامی را بشایستی. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 47). خادم از شرف وصول آن یتیمۀ بحر معانی... گنج سعادت بر سر دستارچه بست. (منشآت خاقانی ص 69). از غایت بشاشت هر ساعت گنج روان بر سر دستارچه می بندد. (منشآت خاقانی ص 330). تا هر ساعت دستارچه از روی طبق برداشته نشود. (سندبادنامه ص 92). دستارچه ای بیرون آورده و به باغبان داد و دسته ای چند ریاحین بستد. (سندبادنامه ص 332). شیشه ز گلاب شکر میفشاند شمع به دستارچه زر میفشاند. نظامی. گهی میزد ز تندی دست بر دست گهی دستارچه بر دیده می بست. نظامی. بسترد به دستارچۀ لطف ضمیرش گرد حدثان از رخ رخشان وزارت. ؟ (از سمط العلی ص 91). دریاب که تر می کند از خون جگر هجران تواز هر مژه دستارچه ای. ابراهیم بن حسین نخشبی. خط الوانست به دستارچۀ یزدی لیک یزدیان را به خط سبز کشد دل بسیار. نظام قاری (دیوان ص 14). دستارچه ای که با خود داشت یک دینار در گوشۀ آن بسته بود. (تاریخ قم ص 184). مشوش، دستارچۀ دست. (منتهی الارب). - به دستارچه دادن، به هدیه و تحفه دادن. (از آنندراج) : جان به دستارچه دهیم آن را کز غبب طوق در بر اندازد. نظامی. - دستارچه تقدیم و پیشکش کردن، در رسوم طلب وصال کردن بوده است. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : دستارچه ای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که تو راست. حافظ. - ، هدیه و تحفه و مبارکباد دادن. (از غیاث) (از آنندراج). - دستارچه ساختن،کنایه از هدیه دادن و استمالت کردن و بر دست داشتن. (برهان). هدیه دادن و استمالت کردن. (انجمن آرا). هدیه دادن و تحفه فرستادن. (از آنندراج) : از سیم صراحی و زر می دستارچه ساز دلبران را. خاقانی. - دستارچه وار، دستارچه مانند: از حلقۀ زلف وچنبر دست دستارچه وار طوق بربست. نظامی. ، رومال که درگلوی اسب بندند. (غیاث) (آنندراج)، سفرۀ کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج)، عمامۀ کوچک. عصابه. مولوی، پارچه ای را گفته اند که بر سر نیزه و علم بندند و آنرا طره و شقه هم خوانند. (برهان) (آنندراج). شقۀ علم. (غیاث) (آنندراج)، کمربند. (غیاث) (آنندراج)
صغر دستار. دستار کوچک. روپاک و دستمال. (برهان). رومال. (غیاث) (آنندراج). حوله. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسبیدرک. سبیدرک. دزک. مَشوش. ستجه. شنجه. مندیل. (دهار) : از آمل دستارچۀ زربافت گوناگون و کیمخته خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 145). آویخته چون ریشه دستارچه سبز سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار. منوچهری. دستارچه ای با ده پیروزه نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده بدست خواجه (احمد حسن) داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151). باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. (تاریخ بیهقی). دستارچۀ آذرشب و آن از موی سمندر بافته بود. (مجمل التواریخ و القصص). چون بشنید دستارچه بر روی نهاد، بگریست و گفت راست گفتن نداریم و نماند. (حاشیۀ احیاء العلوم خطی). سبب این نقصان (نقصان در علت دمعه) ... بعضی را پاک کردن چشم و گوشت گوشۀ چشم به دستارچۀ درشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگریست و از هوش بشد چون ساعتی باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. (تاریخ بیهق). ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر آفتابی به شب آراسته عمدا بینند. خاقانی. پرز پلاس آخور خاص همام دین دستارچۀ معنبر و برگستوان ماست. خاقانی. عنبرین دستارچه گرد رخت طوق غبغب در میان آویخته. خاقانی. آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم. خاقانی. دستارچه بین ز برگ شمشاد طوق غبب سمنبران را. خاقانی. آمیخته مه با قصب انگیخته طوق از غبب دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده ام. خاقانی. زلف دستارچه و غبغب طوق زیر دستارچه غبغب چه خوش است. خاقانی. با این دستارچه و تازیانه خدمت دست شریف مجلس سامی را بشایستی. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 47). خادم از شرف وصول آن یتیمۀ بحر معانی... گنج سعادت بر سر دستارچه بست. (منشآت خاقانی ص 69). از غایت بشاشت هر ساعت گنج روان بر سر دستارچه می بندد. (منشآت خاقانی ص 330). تا هر ساعت دستارچه از روی طبق برداشته نشود. (سندبادنامه ص 92). دستارچه ای بیرون آورده و به باغبان داد و دسته ای چند ریاحین بستد. (سندبادنامه ص 332). شیشه ز گلاب شکر میفشاند شمع به دستارچه زر میفشاند. نظامی. گهی میزد ز تندی دست بر دست گهی دستارچه بر دیده می بست. نظامی. بسترد به دستارچۀ لطف ضمیرش گرد حدثان از رخ رخشان وزارت. ؟ (از سمط العلی ص 91). دریاب که تر می کند از خون جگر هجران تواز هر مژه دستارچه ای. ابراهیم بن حسین نخشبی. خط الوانست به دستارچۀ یزدی لیک یزدیان را به خط سبز کشد دل بسیار. نظام قاری (دیوان ص 14). دستارچه ای که با خود داشت یک دینار در گوشۀ آن بسته بود. (تاریخ قم ص 184). مَشوش، دستارچۀ دست. (منتهی الارب). - به دستارچه دادن، به هدیه و تحفه دادن. (از آنندراج) : جان به دستارچه دهیم آن را کز غبب طوق در بر اندازد. نظامی. - دستارچه تقدیم و پیشکش کردن، در رسوم طلب وصال کردن بوده است. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : دستارچه ای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که تو راست. حافظ. - ، هدیه و تحفه و مبارکباد دادن. (از غیاث) (از آنندراج). - دستارچه ساختن،کنایه از هدیه دادن و استمالت کردن و بر دست داشتن. (برهان). هدیه دادن و استمالت کردن. (انجمن آرا). هدیه دادن و تحفه فرستادن. (از آنندراج) : از سیم صراحی و زر می دستارچه ساز دلبران را. خاقانی. - دستارچه وار، دستارچه مانند: از حلقۀ زلف وچنبر دست دستارچه وار طوق بربست. نظامی. ، رومال که درگلوی اسب بندند. (غیاث) (آنندراج)، سفرۀ کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج)، عمامۀ کوچک. عصابه. مولوی، پارچه ای را گفته اند که بر سر نیزه و علم بندند و آنرا طره و شقه هم خوانند. (برهان) (آنندراج). شقۀ علم. (غیاث) (آنندراج)، کمربند. (غیاث) (آنندراج)
اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند، جرقه ستاره سهیل بودن: کنایه از کم پیدا و دیریاب بودن
اجرام نورانی در آسمان که نورشان به علت حرارت زیادشان می باشد، بسته به شدت حرارت رنگ ستاره ها فرق می کند، جرقه ستاره سهیل بودن: کنایه از کم پیدا و دیریاب بودن