جدول جو
جدول جو

معنی سبولو - جستجوی لغت در جدول جو

سبولو
گلابتون. نخ ابریشم. نخ قند. نخ پرک. (دزی ج 1 ص 631)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبیلو
تصویر سبیلو
مردی که سبیل کلفت دارد، سبیل دار، دارای سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بُ لُ)
از یونانی ابلس و لاطینی ابولوس، ابولوس. در اوزان طبی، مقدار سه قیراط که معادل دوازده جو میانه است. وزنی معادل 72 صدیک گرام بعلاوۀ کسری.
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سبیل کلفت. سبیل گنده. آنکه بروتی کلان دارد، سبیل دار. در مقابل سبیل تراشیده. کسی که سبیل خود را نتراشد
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ لَ)
خوشه یا خوشه ای کج پر از دانه. (منتهی الارب). سنبله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز. این دهستان در شمال خاوری قصبۀ بانه واقع شده، راه شوسۀ بانه به سقز از وسط آن میگذرد. محدود است از شمال و شمال خاوری بدهستان میرده از بخش مرکزی سقز، از جنوب بدهستان پهلوی دژ، از جنوب باختر بدهستان پشت آربابا، از شمال باختر بدهستان شوی. منطقه ای است کوهستانی جنگلی، هوای آن سرد و زمستان بسیار سرد و طولانی است. بلندترین قلۀ کوه دهستان در شمال باختر گردنۀ خان واقع شده و ارتفاع آن از سطح اقیانوس 2700 متر است. ارتفاع قله در شمال دهستان 2368 و ارتفاع گردنۀ خان از سطح دریا 2196 متر است. سرچشمۀ رود خانه بانه از دره های این دهستان سرچشمه می گیرد. محصول عمده آن غلات، توتون، محصولات جنگلی از قبیل مازوج، گزانگبین، کتیرا، زغال چوب است. زبان مادری سکنۀ دهستان کردی است. این دهستان از 11 آبادی کوچک تشکیل شده. سکنۀ آن 1000 تن است. قراء مهم آن بشرح زیر است: سبدلو، بنه خوی، بلوه، مجسه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی، بسیار باشد که عربان، کثیر خوانند، (برهان) (آنندراج)، مأخوذ از یونانی، بسیار وکثیر و زیاد، (ناظم الاطباء)، یونانی پولو (بسیار)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبوله
تصویر سبوله
خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیلو
تصویر سبیلو
سبیل دار درمقابل سبیل تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبول
تصویر سبول
لاتینی تازی گشته پراسه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ای موسیقی که نوازنده تنها نوازد یا خواننده تنها خواند، آلتی موسیقی که توسط یک نوازنده نواخته شود: ویولون سلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیلو
تصویر سبیلو
((س))
دارای سبیل پرپشت
فرهنگ فارسی معین
سبیل دار
متضاد: ریشو، ریش دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی