جدول جو
جدول جو

معنی سبقت - جستجوی لغت در جدول جو

سبقت
پیشی، تقدم، پیش دستی، ۳.پیش روی
سبقت جستن: پیشی جستن
سبقت گرفتن: پیشی گرفتن، پیش افتادن
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
فرهنگ فارسی عمید
سبقت
(کَدْوْ)
از مصادر مجعول است و در زبان عربی بجای آن سبق استعمال کنند. (از مجلۀ دانشکده ادبیات تبریز). پیشی گرفتن. (غیاث). مبادرت. تبادر. پیشی
لغت نامه دهخدا
سبقت
تبادر، مبادرت، پیشی
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت
((س قَ))
پیشی گرفتن، تقدم جستن
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
فرهنگ فارسی معین
سبقت
پیشی گرفتن، پیشی
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
فرهنگ واژه فارسی سره
سبقت
پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه، پیشی گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبقت
برترین بودن، تعالی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبت
تصویر سبت
گیاهی شبیه خطمی، نوعی خطمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبلت
تصویر سبلت
سبیل، گودی وسط لب بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبلت
تصویر سبلت
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبات
تصویر سبات
خواب یا اول خواب، خواب سبک، دهر، روزگار، مرد زیرک، در پزشکی بیماری خواب زدگی که تا آستانۀ از دست رفتن هشیاری می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدیدن، دزدی کردن، دزدی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لِ / سِ بِ)
سریشم را گویند و آن چیزی است چسبنده که از چرم خام پزند و کمانگران و غیر ایشان بکار برند. (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ / سَ لَ)
بروت و سبیل که موی پشت لب است. (برهان). موی پشت لب. (انجمن آرا). موی لب. (شرفنامه). ریش. (الفاظ الادویه) :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی.
رودکی.
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار.
حقیقی.
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور.
گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی و لنج ترا.
عماره.
ریش چون یوکانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا.
ابوالعباس.
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت.
لبیبی.
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.
منوچهری.
جاهلان را جاه نیست از سبلت پشت دروغ
مار مهره جوی نادان نیست دور از زهر مار.
سنائی.
باد در سبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است.
خاقانی.
گفت آن دنبه که هر صبحی بدان
چرب میکردی لبان و سبلتان.
مولوی.
هر کسی پس سبلت تو برکند
عذر آرد خویش را مضطر کند.
مولوی.
گویی پسرم گوی هنر برد ز اقران
بر سبلت اقرانش اگر برد و اگر ماند.
سعدی (گلستان).
- سبلت پرباد شدن، متکبر شدن. هوا برداشتن:
چون بنوبت میدهند این دولتت
از چه شدپرباد آخر سبلتت.
مولوی.
- سبلت بر گوش کسی نهادن،تکبر فروختن:
آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار
تا بدست مرگ چون درماندۀ سبلت کن است.
شهاب الدین احمد سمرقندی.
- سبلت کن، کسی که در بحر تفکر فروشده و در کار خویش درمانده شده باشد:
آنکه دهد ریش بسبلت کنان
کی رهد از یاری سبلت زنان.
میرخسرو (ازآنندراج).
شیر بسم بوس براق جنان
از بن دندان شده سبلت کنان.
میرخسرو (ازآنندراج).
آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار
تا بدست مرگ چون درماندۀ سبلت کن است.
شهاب الدین احمد سمرقندی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سبت. رجوع به سبت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
نام پدر ابی بکر یوسف بن دیزویۀ دینوری ملقب به سقلاب
لقب ابی عبیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
سه نجات داد، یعنی گفتار نیک و رفتار نیک و پنداشت نیک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
مرد درویش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به سبرات و سبروت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بازاری است در طرابلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
دزدی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَقْ قَ)
مرد احمق. (منتهی الارب). احمق. مختلطالعقل. (از ذیل اقرب الموارد). احمق. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباقت
تصویر سباقت
پیش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان موی پشت لب سبیل بروت. توضیح در عربی سبله بر وزن ثمره آمده ولی در شعر فارسی بسکون دوم استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبنت
تصویر سبنت
دم پاره ای از زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوت
تصویر سبوت
جمع سبت، شنبه ها روزهای شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبت
تصویر سبت
استراحت، آسایش، فرو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود، جمع اسباق، قرآن. پیش افتادن سبقت گرفتن، پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است
فرهنگ لغت هوشیار
خواب خواب سبک خواب آسوده، خوابزدگی دراز خوابی خواب آلود گی از بیماری ها، آغاز خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبات
تصویر سبات
((سُ))
خواب، خواب سبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
((س قَ))
دزدی، دزدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبلت
تصویر سبلت
((سَ لَ))
موی پشت لب، سبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی، دستبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
سبیل، بروت، موی پشت لب، شارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری، دزدی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد