جدول جو
جدول جو

معنی سبقان - جستجوی لغت در جدول جو

سبقان
(سِ)
هما سبقان، یعنی با هم سبقت گیرندگانند. (منتهی الارب). ای یستبقان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبقان
پیش افتادگان اسپان پیش بر
تصویری از سبقان
تصویر سبقان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبلان
تصویر سبلان
(پسرانه)
نام کوهی در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
(پسرانه)
پاک و منزه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
به پاکی یاد کردن خداوند را، سبحان الله گفتن، از نام های خداوند، برای مثال توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بی چون سبحان رسید (سعدی۱ - ۳۵)، دور و پاکیزه ساختن، تنزیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
لقب سالم مولی مالک بن اوس و ابراهیم بن زیاد و خالد بن عبدالله شیخ خالد بن دهقان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منظور امام حسن و امام حسین علیهما السلام است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تثنیۀ سبط در حال رفع. رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
جایگاهی است در دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
سولان، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل. (برهان). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عبادت گزیده و ریاضت کشیده اند. (آنندراج). نام کوهی عظیم مشرف به اردبیل از آذربایجان. (معجم البلدان). کوهی است از کوههای آذربایجان دارای 4812 گز ارتفاع، و باآنکه از دوره های تاریخی آتش فشانهایی در این کوه دیده نشده معذلک دهانه های آتش فشانی متعدد و چشمه های آب گرم فراوان در آن موجود است. (از جغرافیای غرب ایران ج 24). کوه سبلان در آذربایجان از جبال مشهور است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن کوه افتاده است. کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدارمیدهد، دورش سی فرسنگ باشد و قلۀ او هرگز از برف خالی نبوده و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما. و در عجایب المخلوقات از رسول علیه السلام مروی است کسی که بخواند فسبحان اﷲ حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عیشاً و حین تظهرون یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون بعدد، آنچه بخوانند بنویسد خدا برای او حسنات بمقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد میدهد. گفتند یا رسول اﷲ سبلان چیست، فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان بر آن چشمه ای است از چشمه های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء، و در تاریخ مغرب گویند که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرمست وسوزان و جاری است. (نزهه القلوب ص 196) :
قبلۀ اقبال قلۀ سبلان دان
کو ز شرف کعبه دار قطب کمال است.
خاقانی.
و به برکه همچنین فرشته ای است و بکوهی از ناحیت آن که آن را سبلان گویند همچنین ملکی است. (تاریخ قم ص 89)
لغت نامه دهخدا
(سِبْ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. در پنجاه هزارگزی شمال اشنویه و پنج هزارگزی شمال باختری راه عمومی نالیوان واقع است. هوای آن سرد و سالم است و 52 تن سکنه دارد. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سبد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ساق، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از رستاق طبرش همدان و اصبهان. (تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطنی از قبیلۀ جنب. (از صبح الاعشی ج 1 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن خدا را از بدی. (غیاث). سبحان اﷲ گفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به سبحان اﷲ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در ترکی موش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غبوق خوار. (منتهی الارب). رجوع به غبوق شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سلق. (دهار). رجوع به سلق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یقال رجل عبقان، مرد بدخوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ناحیه ای است از نواحی بامیان بین بست و کابل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبقان
تصویر عبقان
بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیقان
تصویر سیقان
جمع ساق، از ریشه پارسی ساگ ها ساغ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقان
تصویر سلقان
جمع سلقه، زمین های هموار خاک های خوب، جمع سلقه، زنان بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سچقان
تصویر سچقان
ترکی موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبتان
تصویر سبتان
نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
پاک و منزه، مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبدان
تصویر سبدان
جمع سبد، شبان فریبکان، راه آب بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تنزیه، تنزیه کردن، سبحان اله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، پاک بودن، پاکیزه کردن، پاک، منزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد