جدول جو
جدول جو

معنی سبر - جستجوی لغت در جدول جو

سبر
(سِ)
دشمنی. (منتهی الارب). عداوت. (اقرب الموارد) ، شبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، عار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سبر
(سُ بَ)
پرنده ای است. (اقرب الموارد). مرغیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سبر
(سَبْ بُ)
ریگ پشته ای است بین بدر و مدینه. در اینجا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم غنائم بدر را تقسیم کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سبر
(سَ / سِ)
اصل و نهاد چیزی. (منتهی الارب). اصل. (اقرب الموارد) ، رنگ. (منتهی الارب). لون، جمال. (اقرب الموارد). خوبی. (منتهی الارب) ، هیئت نیکو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سبر
(سَ)
یا سبر و تقسیم. جرجانی آرد: سبر و تقسیم هر دو یکی است و عبارت است از آوردن اوصاف اصل یعنی مقیس علیه وابطال بعض آنها تا باقی برای علت تعیین گردد چنانکه گویند علت حدوث در بیت یا تألیف یا امکان است. و دوم بتخلف باطل است زیرا صفات واجب بالذات ممکن است وحادث نیست پس اول معین شد. (از تعریفات جرجانی). و همو آرد: سبر و تقسیم حصر اوصاف در اصل و الغای بعض است تا باقی برای علیت تعیین گردد چنانکه گویند علت حرمت شراب یا مستی است یا بودن شراب از آب انگور یا مجموع هر دو و جز آب و مستی نمیتوان علیتی یافت بدان طریق که مفید ابطال علت وصف باشد و بنابر این مستی را برای علت توان تعیین کرد. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
سبر
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
سبر
سوختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سُ)
زمین خشک بی نبات، چیز اندک و حقیر، مرد درویش و محتاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : لأن بدا خلق السربال سبروتا. (حریری) (از اقرب الموارد). رجوع به سبرت شود، غلام امرد. ج، سباریت سبار، و این جمع نادر است. (اقرب الموارد). کودک ساده زنخ. ج، سباریت، سباری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
قصبۀ کوچکی در سنجاق بایبورد از ولایت ارضروم (ارزنهالروم) در 60 هزارگزی شمال غربی ارضروم و 87 هزارگزی شمال شرقی بایبورد درساحل راست چوروق صو. قریب 1000 تن سکنه دارد. در زمانهای قدیم شهری بزرگ و مشهور بوده. مورخین رومی آنراهیسیراتیس و جغرافیون عرب بلفظ اسبیرین نامیده اند. قضای اسیر یکی از قضاهای چهارگانه ای است که سنجاق بایبورد را تشکیل میدهند و آن قسمتی از وادی چوروق صو را شامل است. این قطعه بغیر از مرکز دارای 134 قریه میباشد. عده خانه های آن به 5281 باب و نفوسش به 32017 تن بالغ میشود. 116 جامع و مسجد و 40 مدرسه و 119 مکتب صبیان و 19 کلیسا و صومعه و 636 دکان و 2 کاروانسرا و 178 آسیا دارد. محصولات ارضیه آن عبارت است ازحبوبات متنوعه و انواع میوه و عمده صنایع محلیۀ آن گلیم بافی و قالیچه بافی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
مؤنث سبروت. رجوع به سبروت شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
رجوع به سبروت و نشوء اللغه ص 35 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 34 هزارگزی شمال باختری رود و 12 هزارگزی خاور سلامی. هوای آن معتدل و دارای 628 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
ابن سبره. صحابی است (منتهی الارب).. سبره بن سبره الجعفی، صحابی است و عمر بن سعد ازاو روایت حدیث کرده است (تاج العروس ج 2 ص 252). صحابی یکی از واژه های کلیدی در تاریخ اسلام است و به شخصی اطلاق می شود که پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را ملاقات کرده، مسلمان شده و بدون بازگشت از دین، در همان حالت مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه از منابع مهم روایت احادیث و سنت نبوی هستند. بررسی زندگینامه صحابه برای درک بهتر سیره پیامبر و تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
ابن غاکه. صحابی است (منتهی الارب).. سالم بن ابی الجعد از او روایت کرده است (تاج العروس ج 2 ص 252). واژه صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که پیامبر اسلام را دیده، به او ایمان آورده و در حالت ایمان از دنیا رفته باشد. این افراد پایه گذاران سنت اسلامی بودند و نقش محوری در ثبت، حفظ و انتقال قرآن و حدیث ایفا کردند. صحابه به عنوان الگوهای اخلاقی و دینی شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
ابن فاتک. صحابی است (منتهی الارب).. سبره بن فاتک اسدی. جبرین نضیر و سبر بن عبیدالله از او روایت حدیث کرده اند. (تاج العروس ج 2 ص 252). اصطلاح صحابی پیامبر به کسانی اطلاق می شود که در دوران زندگی حضرت محمد (ص) به دین اسلام گرویده و شخصاً با ایشان ملاقات داشته اند. این افراد از جمله پایه گذاران اولیه جامعه اسلامی بودند و در رویدادهای مهمی همچون هجرت، غزوات و تدوین سنت نبوی نقش مهمی ایفا کردند. در بررسی سیره نبوی، شناخت صحابه نقشی کلیدی ایفا می کند.
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مرد درویش. (منتهی الارب). مسکین محتاج. (اقرب الموارد). مرد درویش و تهیدست و گدا. ج، سباریت. (ناظم الاطباء). رجوع به سبرت و سبروت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
مؤنث سبریت. بمعنی زن درویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
التنصیف، بدو نیم کرده و سبریش بر سر افکندن. الاختمار، سبریش برافکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سبهریشوع. اصلاً چوپان بود ولی در زجر کردن تعصبی فوق العاده داشت و در سال 596م. بزمان خسرو دوم (پادشاه ساسانی) بمقام جاثلیقی رسید و بجای یشوع یبه بمقام جاثلیقی (کاتولیکی) نصب گردید. رجوع به ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 467 و مابعد و ص 511 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
شهری است بمصر و آن را اسبریمنه نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود. برگ آن برای پوشش بام و چوبش برای زغال و میوۀ آن برای تغذیۀ گاو است
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
شهری است در آفریقا که عمرو بن العاص بعد از طرابلس در سنۀ 23 هجری آنجا را فتح کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
در خراسان امروزی بمعنی سیه سینه یعنی باقری قراست
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
مرد درویش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به سبرات و سبروت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
الجهنی. از صحابه است که در جنگ فتح مکه با پیغمبر بوده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 257 و سیره عمر بن عبدالعزیز ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بامداد خنک. ج، سبرات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سرمای بامدادی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بازاری است در طرابلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ)
انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی). نسبت اجدادی است. (لباب الانساب ج 1 ص 529)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبرات
تصویر سبرات
جمع سبره، بامدادان خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبرجه
تصویر سبرجه
لاپوشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبرغوله
تصویر سبرغوله
لاتینی تازی گشته هرزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبروت
تصویر سبروت
ریدک مکیاز، نیازمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبره المتوسط
تصویر سبره المتوسط
بارش میانک مرغکی از تیره مرغبارانیان
فرهنگ لغت هوشیار