جدول جو
جدول جو

معنی سبت - جستجوی لغت در جدول جو

سبت
شنبه، روز شنبه
اصحاب السبت: اصحاب سبت، یهود
تصویری از سبت
تصویر سبت
فرهنگ فارسی عمید
سبت
گیاهی شبیه خطمی، نوعی خطمی
تصویری از سبت
تصویر سبت
فرهنگ فارسی عمید
سبت
(سَ)
جایگاهی است بین طبریه و رمله نزدیکی عقبه و طبریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سبت
(سُ / سَ)
گیاهیست که بگیاه خطمی ماند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبت
(سِ)
نهر السبت. نهری است در زمین اندلس و آن را بدین جهت نهرالسبت خوانند که جز در روز شنبه گذار ندهد و بر کنارش مردی از مس ساخته بر سینه اش نوشته که اینجا گذار مکنید والا امکان رجوع نباشد. (نزهه القلوب ص 289)
لغت نامه دهخدا
سبت
(سِ بِ)
نام گیاهی است که آن را شبت و شود و سبط خوانند. (المعرب جوالیقی ص 209). و رجوع به نشوءاللغه ص 220 شود. شوت. (مهذب الاسماء). رجوع به شبت و شود و سبط شود
لغت نامه دهخدا
سبت
استراحت، آسایش، فرو خفتن
تصویری از سبت
تصویر سبت
فرهنگ لغت هوشیار
سبت
((سَ))
شنبه، نخستین روز هفته
تصویری از سبت
تصویر سبت
فرهنگ فارسی معین
سبت
((سُ بَّ))
ننگ و عار
تصویری از سبت
تصویر سبت
فرهنگ فارسی معین
سبت
شنبه، آخرین روز هفته (قوم یهود)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبا
تصویر سبا
(دخترانه)
نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
(سَ)
از جملۀ ارباب منازل قمر. (ماللهند ص 262)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
بز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). گلۀ بز. (ناظم الاطباء) ، زمانۀ دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بِ)
سپتامبر. سبتمبر: و ذلک انه یخرج بین تضاعیف الورق فی شهر سبتنبر. (ابن البیطار در شرح کلمه خیارشنبر)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی بخورالسودان است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
رجوع به حسبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ سبت، بمعنی شنبه و آسایش و روزگار و نوعی از رفتار شتر و سرگشتگی و بیهوشی و اسب نیکورو
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ بِ)
سپتامبر: استهل هلاله (هلال جمادی الاّخر) لیله الاحد التاسع من شهر سبتمبر العجمی. (ابن جبیر). لیله الاربعاء و الحادی و العشرون من شهر سبتمبر. (رحلۀ ابن جبیر). رجوع به سپتامبر شود
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ بَ دُ)
از اعیان امراء چنگیزخان که بایمه نوین بتعاقب سلطان محمد خوارزمشاه مأمور شدند. رجوع به تاریخ مغول ص 28، 36، 37، 39، 48، 50، 52، 55، 69، 147، 148، 153 و رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 79، 92، 112، 115، 117، 120، 135، 136، 150، 212، 224 و ج 2 ص 111 و 199 شود:
وزین رو بقزوین سبتای بجنگ
در آمد بکردار غران پلنگ.
؟ (از سعدی تاجامی ص 118).
لشکر عشق ترا پای من آوردم و بس
همچو در جنگ براق از همه میران سبتای.
؟ (از سعدی تا جامی ص 29)
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
دانه ای است از دانه های تره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
شهر مشهوری است از شهرهای مرکزی بلاد مغرب. لنگرگاهش بهترین لنگرگاهی است در ساحل درکه در یک قطعۀ خاکی واقع شده و درمقابل جزیره اندلس است. در طرف گذرگاه واقع شده و نهر مستحکم و استواری است مانند مهدیه که در افریقا واقع شده است. (معجم البلدان). شهری است در مراکش. (ابن بطوطه). شهری است نزدیک جبل الطارق. (ابن جبیر). شهر معروف سبته واقع بر ساحل جنوبی مدیترانه محاذی جبل الطارق که بر ساحل شمالی تنگۀ معروف به همین نام است واقع شده است. (حاشیۀ شدالازار ص 474). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 25، 33، 54، 56، 63، 64، 65، 67، 68، 81، 157، 184، 185، 200، 218، 219، 242، 453 و ج 2 ص 25، 36، 90، 155، 314، 317، 319، 328 شود
شهری مشهور از قواعد بلادمغرب مقابل جزیره اندلس. (معجم البلدان). مقابل تنگۀ جبل الطارق.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سبت، روز اول هفته. انتساب بسبت است که روز اول هفته باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
علی بن یقظان. طبیب و شاعر و ادیب معروف که اصل او از سبته است ولی بعضی او را بمصر نسبت دهند. او به سال 544 هجری قمری بمصر و از آنجا به یمن رفت سپس به عراق رفت. او راست قصیده ای در مدح جمال الدین ابی جعفر محمد بن علی بن ابی منصور اصفهانی بموصل با این مطلع:
اء اخواننا ماحلت عن کرم العهد
فیالیت شعری هل تغیّرتم بعدی.
(تاریخ الحکماء قفطی صص 239- 240)
یوسف بن یحیی بن اسحاق سبتی مغربی. طبیبی از اهل فأس. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 392 و رجوع به یوسف بن یحیی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تی یَ)
نعال سبتیه، کفشهای از پوست گاو ساخته شده. (ناظم الاطباء). نعال از سبت ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به سبت شود: هو یحذی النعال السبیه، یعنی کفشهایی که مویهای پوست آن بد باغی تراشیده و در نتیجه نرم شده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به سبته شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تی ی)
منسوب است به سبته که شهری است از بلاد عدوه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
رجوع به سپتامبر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ رَ)
نام بنات النعش است در منترات. (تحقیق ماللهند ص 197)
لغت نامه دهخدا
ابن هارون الرشید، معروف به سبتی، فرزند خلیفۀ عباسی هارون الرشید. بسبب ترک و تجرید و توجه بآخرت و عبادت شهرت یافته گویند روزهای شنبه مزدوری و از حاصل دسترنج خویش باقی ایام هفته معیشت میکرد. از اینروی بسبتی معروف گردیده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبتاء
تصویر سبتاء
بیابان، زمین هموار دشت، زن دراز گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبتان
تصویر سبتان
نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبت
تصویر حسبت
مزد اجر، ثواب از خدای اجری که خدای مومنان را دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبته
تصویر سبته
پاره ای از زمان، زمانه دراز، بز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبت
تصویر حسبت
((حِ بَ))
مزد، اجر، ثواب از خدای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره