جدول جو
جدول جو

معنی ساویس - جستجوی لغت در جدول جو

ساویس
(دخترانه)
گرانمایه و با ارزش
تصویری از ساویس
تصویر ساویس
فرهنگ نامهای ایرانی
ساویس
پنبۀ زده شده که لای جامه بگذارند، جامه ای که لای آن پنبه دوخته باشند، هر چیز نفیس و گران مایه
تصویری از ساویس
تصویر ساویس
فرهنگ فارسی عمید
ساویس
چیز گرانمایه، پنبۀ محلوج، جامۀ پنبه آگنده را گویند که در روز جنگ پوشند، (برهان) (آنندراج)، پنبه آگنده که هنگام جنگ سلاح سازندش، (شرفنامۀ منیری)،
سبدی باشد که زنان پنبه را که بجهت رشتن مهیا و آماده کرده باشند در آنجانهند، (برهان) (آنندراج)، آنچه در او پنبه نهند، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به ساوین و ساوس و ساون شود
لغت نامه دهخدا
ساویس
چیز گرانمایه
تصویری از ساویس
تصویر ساویس
فرهنگ لغت هوشیار
ساویس
((وِ))
پنبه زده شده که لای جامه بگذارند، هر چیز گرانبها
تصویری از ساویس
تصویر ساویس
فرهنگ فارسی معین
ساویس
ارزشمند، گران مایه، نفیس، پنبه زده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساویز
تصویر ساویز
(دخترانه)
خوش خلق، نیکخو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اویس
تصویر اویس
(پسرانه)
گرگ کوچک، شخصی پارسا که از تابعین بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاویس
تصویر شاویس
(پسرانه)
مرکب از شاه + اویس (نام شخصی پارسا که از تابعین بوده است)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راویس
تصویر راویس
(دخترانه)
صاحب جاه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوین
تصویر ساوین
(دخترانه)
سبدی که در آن پنبه می گذارند
فرهنگ نامهای ایرانی
سبدی که پنبه های زده شده را که برای ریسیدن آماده می کنند در آن بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرویس
تصویر سرویس
فعالیتی که به منظور رفع نیازهای دیگران انجام می شود، تشکیلات مجری امور اجتماعی، سیاسی، اداری و امثال آن ها مثلاً سرویس خبری، سرویس پستی، سرویس اداری،
خودرویی که در ساعت معینی آمادۀ جا به جا کردن اعضای یک مؤسسۀ خاص است، مجموعه ای از ظروف یا وسایل متناسب با یکدیگر، مجموعۀ تجهیزات لازم برای یک فعالیت، بهایی که هتل یا رستوران در ازای ارائه ی خدمات دریافت می کنند، ساعت کار یک مؤسسه، مجموع مکان های بهداشتی یک ساختمان شامل دست شویی، توالت و حمام، بازدید و تنظیم اجزای یک دستگاه میکانیکی، در ورزش ضربه ای که در زمان آغاز بازی در ورزش هایی چون والیبال، تنیس و بدمینتون به توپ زده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساویز
تصویر ساویز
خوش خلق، نیک خو
فرهنگ فارسی عمید
سبدی که در آن پنبه گذارند از برای ریسیدن، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، سبدی باشد که پنبه مهیا کرده بجهت رشتن در آن گذارند، (برهان)، سبد سرتنگ که بهندی پهاری گویند، (غیاث) : قفه، ساوین پنبه و آن کدوی خشک میان تهی کرده است که پنبه در آن نهند ریشتن را، (صراح اللغه)، رجوع به ساویس و ساوس و ساون شود
لغت نامه دهخدا
شخص خوش خلق، نیک خو، (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
دلربا شوخ باید و خونریز
نزد عاشق نه مشفق و ساویز،
علی فرقدی
لغت نامه دهخدا
ظرفی که شیر و دوغ در آن کنند، (برهان) (آنندراج)، و محتمل است مصحف ’گاودوش’ باشد، چه در خراسان آن را ’گاودوش’ گویند، رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، در شرفنامۀ منیری گاویش آمده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی جنوب مهاباد، در مسیر شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، معتدل مالاریائی، دارای 30 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه مهاباد، محصول آنجا غلات چغندر، توتون، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آن ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تلفظ فرانسوی دیویس، نام کنسول انگلیس در فارس، وی کتیبه ای را که در دخمۀ جنوبی تخت جمشید واقع بسه زبان است کشف کرده است، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1458 و 1459 شود
ویلیام مریس، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) جغرافیادان امریکائی، متولد فیلادلفیا به سال 1850 و متوفی به سال 1934 میلادی یکی از استادان جغرافیای طبیعی است
جفرسن، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) نام رئیس جمهور ممالک متحدۀ امریکای شمالی در دوران جنگهای داخلی، متولد به سال 1808 و متوفی 1881 میلادی
لغت نامه دهخدا
یکی از قدیمی ترین شهرهای مصر قدیم که در دلتای نیل در مشرق دمنهور قرار داشت، صنعت پارچه های کتانی این شهر مشهور بود و معبد معروفی برای الهۀ ’نیت’ حامی و خداوند این صنعت در سائیس بناکرده بودند که هرودوت از آن دیدن کرد، فنیقی ها در دورۀ سلسلۀ هجدهم و اهالی لیبی در دورۀ سلسلۀ بیستم فراعنه، نمایندگیهای تجارتی در سائیس تأسیس کردند، سپس همین مهاجرین امرای سائیس نام یافتند و بعنوان بیست و ششمین و بیست وهشتمین و سی امین سلسلۀ فراعنه بر مصر فرمانروائی یافتند، و در دورۀ همین سلسله ها سائیس کانون تمدن درخشانی شد و گاهی بتجدید حیات هنر و صنعت مصر در این دوره نام رستاخیز سائیسی داده اند، با فتح مصر بدست کمبوجیه شاهنشاه هخامنشی، سلسلۀ بیست و ششم یا سلسلۀ پادشاهان سائیس منقرض گردید، کمبوجیه بمعبد سائیس رفت و در مقابل خدایان محلی زانو زد ولی هرودوت گفته است که مومیائی آمازیس را بیرون آورد و در آتش انداخت، (ایران باستان ج 1 ص 492 و 502 و 503 و 505 و 507)
لغت نامه دهخدا
شکستۀ سبوس، و این کلمه امروزه بصورت ساووس مستعمل است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت کرس بخش آژاکسیو، دارای 160 تن سکنه است، در آنجا تجارت زیتون و بلوط میشود
لغت نامه دهخدا
اسبغول و آن تخمی است معروف و بعربی بزرقطونا خوانند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هزو و ساویه دو دیه است و چند دیه دیگر که در آن حدود است ساحلیات اند و از توابع دولت خانه قیس است و بغایت گرمسیر است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 120). هزو وساویه و دیگر نواحی اعمالی است از ساحلیات که با جزیره قیس رود و بحکم امیر کیش باشد و با گرمسیر زمین کرمان پیوسته است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت آلپ علیا از بخش گاپ، دارای 980 تن سکنه است و 290 گز از سطح دریا ارتفاع دارد، محل بافتن پارچه های کتانی است
جایگاهی است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ادب کننده تربیت کننده، رام کننده، کسی که کارهای جمعی را با تدبیر اداره کند کاردان سیاستمدار، حاکم فرمانروا. یا سایس پنجم رواق. مریخ. (چه در فلک پنجم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویز
تصویر ساویز
نیکو خلق، خوش اخلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرویس
تصویر سرویس
خدمتگزاری، چاکری
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه موسیقی خاصی که دارای مایه ضربی است و برای توصیف داستان یا موضوعی خاص یا به جهت به کار بردن تمها و آهنگ های محلی استعمال میشود با آهنگ سویت می توان رقصید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرویس
تصویر سرویس
((س))
زمان کار، شستشو و تعمیر اتومبیل و ماشین های دیگر، اتومبیلی که در ساعات کار در خدمت یک فرد، یا مؤسسه یا سازمان باشد، مجموعه ظرف و امثال آن، سری، مؤسسه بزرگی که به یکی از امور اجتماعی یا سیاسی و... اختصاص دارد «س
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویز
تصویر ساویز
نیکخوی
فرهنگ فارسی معین
خوش خلق، نیک خو، خلیق
متضاد: بدخلق، بدخو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خدمت، خدمات کار، وظیفه، ماموریت، دست، دستگاه، وسیله نقلیه ویژه، خدمت بها، تعمیر، بازبینی، سازمان، دائره، موسسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صابون
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در کوهستان کجور
فرهنگ گویش مازندرانی