جدول جو
جدول جو

معنی ساوندی - جستجوی لغت در جدول جو

ساوندی
(وَ)
نام محلی است ملک کشمیر بنا نهاده. در مجمل التواریخ و القصص آمده: ملک کشمیر، آنجایگاه عمارتها کرد، و دیه، و دریا بزبان هندوستی ساوندر خوانند، و آنجا را ساوندی نام نهادند. (مجمل التواریخ و القصص ص 119)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوند
تصویر ساوند
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجاوندی
تصویر سجاوندی
علائمی که در نقطه گذاری متون به کار می رود، (صفت نسبی، منسوب به سجاوند، ناحیه و کوهی در نزدیکی سیستان) از مردم سجاوند، نقش و نگار کردن در صفحۀ کتاب با آب زر و شنگرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
از مردم راوند، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون و راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
منسوب است به راوند که از قرای کاشان است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قافیه و وزن شعر. (ناظم الاطباء). مصحف ’پساوند’، در نسخۀ میرزا نام صفه ای باشد و در نسخۀ وفائی صفه باشد که سقف او را بیک ستون برافراشته باشند و در تحفه صفۀ بالا باشد یعنی رواق
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 38 هزارگزی شمال باختری راور و 4 هزارگزی شمال راه فرعی راور بکوهبنان و دارای 2 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قطعه ای از قطعات دستگاه همایون در اصطلاح موسیقی. رجوع به مجمعالادوار هدایت نوبت سوم ص 100 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یحیی بن محمد بن اسحاق راوندی. پدر ابن راوندی معروف. وی بر طبق برخی از نوشته ها یهودی بوده و در تورات تحریفاتی وارد آورده است. لیکن با توجه باینکه نام پدر وی محمد بن اسحاق است گمان میرود این نسبت از جانب مخالفان پسرش باو داده شده باشد. (از خاندان نوبختی ص 89)
حیان بن بشر بن المخارق الضبی الاسدی راوندی. او در اصفهان قاضی بود و از ابویوسف قاضی و دیگران روایت کردو بسال 238 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
محمد بن ابی یزید طیفور ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالفضل السجاوندی القاری، متوفی 560 هجری قمری او راست:
1- ’الوقف و الابتداء’ که هفت گونه وقف رامیشناساند.
2- ’الموجز’ که پنج گونه را در بر دارد.
3- ’عین المعانی’ فی تفسیر سبع المثانی.
سجاوندی نخستین کسی است که نشانه های هفتگانه وقف را بکار برده و از این رو این نشانه ها سجاوندی خوانده شده و قرآن ها را که این نشانه ها در آن بکار رود ’قرآن سجاوندی’ خوانند. رجوع به فهرست کتاب خانه مرکزی دانشگاه ج 1 ص 242 و الذریعه ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قریه ای است در بیست هزار و پانصد گزی جنوب غربی قریۀ سروبی ولایت کابل به افغانستان. این ده بین 69 درجه و 34 دقیقه و 35 ثانیۀ طول شرقی و خط 34 درجه و 32 دقیقه و 56 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
آنکه چیزی میسازد صانع عامل، آماده کننده تهیه کننده، بنا بانی عمارت کننده، پدید آورنده امری تازه اختراع کننده مخترع مبدع موجد، جاعل، سازگار سازوار، نوازش کننده دلگرم کننده، بخشنده، علاج کننده موثر مفید (دارو)، ساز زننده نوازنده، کسی که آهنگ موسیقی سازد مصنف موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
از سالامندرا یونانی آذرشین از جانوران جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداوندی
تصویر خداوندی
مهتری، مولائی، بزرگی، شاهی، سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاونده
تصویر خاونده
خداوند صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
سائیده و براده شده و خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمندی
تصویر سازمندی
سازمند بودن ساختگی آراستگی، عدت تجهیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازندگی
تصویر سازندگی
عمل سازنده بودن، مطربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، حس لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابندگی
تصویر سابندگی
حالت و کیفیت ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابنده
تصویر سابنده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سیاه رنگ ساری سار، یکی از فروع دستگاه شور، سازیست چون کمانچه که با کمان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
یکی از گوشه های همایون (راست پنجگاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاوندی
تصویر قاوندی
پارسی تازی گشته گاوندی پیه بسته گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوندی
تصویر سجاوندی
منسوب به سجاوند، منقش کردن کتاب با طلا و شنگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوند
تصویر سجاوند
پارسی تازی گشته سگاوند کوهی در سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوندی
تصویر سجاوندی
((سَ وَ))
آراستن کتاب با طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازنده
تصویر سازنده
تولیدگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
سکو، صفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داونده
تصویر داونده
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره
نشانه گذاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد