جدول جو
جدول جو

معنی ساموق - جستجوی لغت در جدول جو

ساموق
نام شهری در قفقاز نزدیک گنجه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

موضعی است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بلند شدن و دراز گردیدن تره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تتم و آن نوعی از سردرخت است ترش مزه شهوت طعام آرد و قطع اسهال مزمن کند و سرمۀ بنقوع آن سلاقی و رمد را نفع دهد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ وَ)
گول تر. احمق تر.
- امثال:
اموق من الرخمه.
اموق من نعامه.
رجوع به مجمعالامثال میدانی ص 661 شود
لغت نامه دهخدا
(ساروق)
قصبه ای است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری فرمهین، سر راه اراک به بزچلو. کوهستانی، سردسیر، آب آن از قنات، ومحصول آن ارزن، بنشن، پنبه، صیفی، انگور و سیب زمینی است و 2430 تن سکنه دارد که اغلب به زراعت و گله داری مشغولند، قالی بافی آن معروف است. راه مالرو دارد و از بزچلو اتومبیل بدان توان برد. این ده یکی از قراء قدیمی ایران بوده، آثار و اماکن قدیمۀ بسیار دارد. از جمله بنای امامزاده 72 تن که دارای 3 گنبد است که در یک زمان ساخته شده و تاریخ بنای آنها سال 587 ه. میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). پائین تر (از کرج ابودلف) در امتداد رود خانه کرج، و در شمال کرج ابودلف، شهر ساروق در ولایت فراهان واقع است که یاقوت و حمداﷲ مستوفی از آن یاد کرده و آن را از توابع همدان شمرده اند. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 214). دیه ساروق، دارالملک آنجا (ولایت فراهان) است، و طهمورث ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا ص 69)
لغت نامه دهخدا
پارچۀ غالباً چهارگوش که بر روی بستر کشند، یا چیزی در آن نهند، یا سفره کنند، در تداول مردم قزوین، سفره و آن را سارق و سارق تلفظ کنند، دسترخوان، دستارخوان، سارخ، سارغ، ساروغ
لغت نامه دهخدا
قلعۀ ساروق، در شهر جی (اصفهان بنای کهنه ای به شکل قلعه وجود داشته است موسوم به ساروق، و این اسم نظیر اسم قلعۀ همدان است. ابن رسته گوید چون این بنا بسیار کهنه است نمیتوان بانی آن را معلوم کرد و گویند قبل از طوفان نوح ساخته شده است. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 219). رجوع به سارو و سارویه شود
نامی است که ابن فقیه قلعۀ کهنۀ همدان را بدان نامیده ولی معنی این کلمه معلوم نشده است، (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 210)، رجوع به سارو و سارویه شود
دهی است در روم، (شرح قاموس) (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام مردی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسم جائی است، (شرح قاموس)، نام موضعی است که در آنجا میان بنی ذبیان و عامربن صعصعه جنگ واقع شد، (منتهی الارب)، جایگاهی است مربوطبا یکی از ایام معروف عرب، (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
الماس، (آنندراج) (نشوء اللغه)، سنگ الماس، (مهذب الاسماء) (دهار)، اسم پارسی ساهور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
و آن از جزیره های یونان است و چندان از خشکی دور نیست طولش 28 میل و عرضش 10 میل است و مساحتش 165 میل مربع میباشد و مرکز عبادت جونو و مکان ولادت فیثاغورث بوده و برای کوزه های نفیسه اش مشهور شده است، ساکنان جزیره تخمیناً شصت هزار، محصولش زیت و شراب و پرتقال و انگور و مویز و حریر میباشد، (از قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به سامس شود
لغت نامه دهخدا
یوم داموق، روز بسیار گرم، (منتهی الارب)، سخت گرم از روزها و جز آن، و این کلمه فارسی معرب است، (اقرب الموارد)، (اصل فارسی آن شاید دموک از دم، بخار گرم و اوک باشد)، و یقال یوم داموق، اذاکان ذا عکه و حر، قال ابوبکر قال ابوحاتم: هو فارسی معرب لان ’الدمه النفس فهو دمه کر’ ای یأخذ بالنفس فقالو داموق، (المعرب جوالیقی ص 149)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از ترکی، مردم ساموق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پارسی است ساروغ دستار خوان پارچه ای غالبا چهار گوشه که بر روی بستر کشند یا چیزی در آن نهند، سفره دستار خوان، بقچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموق
تصویر سموق
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داموق
تصویر داموق
روز داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامور
تصویر سامور
الماست (الماس) الماس خام
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سور باژ باژی ویژه پذیرایی در زمان آق قویونلو حقوق و عوارض مخصوص پذیرایی (آق قویونلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساچوق
تصویر ساچوق
حقوق و عوارض مخصوص پذیرایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساروق
تصویر ساروق
بقچه، سفره، سارغ
فرهنگ فارسی معین
بقچه، بغچه، سفره، دستار، سربند
فرهنگ واژه مترادف متضاد