تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، بادپیچ، گواچو، نرموره، بازام، پالوازه، اورک، بازپیچ هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، خرمن ماه
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آوَرَک، بادپیچ، گُواچو، نَرمورِه، بازام، پالوازِه، اَورَک، بازپیچ هالِه، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهوَرد، شایوَرد، شادوَرد، خَرمَنِ ماه
ریسمانی را گویند که طفلان در ایام عید نوروز از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند، (برهان) (آنندراج)، رسنی باشد که اطفال روز عیدو ایام جشن آن را از بام یا از درخت آویخته بر آن نشینند و باد خورند، و آن را بادپیچ و کاز و کازه نیزخوانند، (جهانگیری)، رسنی باشد که در بازیها در پای آویزند و آنرا سرند نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، آورک، بادپیچ، بازپیچ، بانوچ، تاب، چنچولی، (در تداول مردم اصفهان)، سرند، غناوه، کاز، کازه، لوکانی، نرموره، هلاچین، (به لهجۀ گیلکی)، رجوع به ارجوحه شود، عشقه، و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد، (برهان)، بوک، پیچ، پیچه، پیچک، داردوست، عشق پیچان، کوک، لوغ، مویزه، مهربانک، هرشه، رجوع به لبلاب شود، جل وزغ، و آن چیزی سبزی باشد که بر روی آبهای ایستاده بهم میرسد، (برهان)، پشم وزغ، جامه خوابک، جامۀ غوک، چغزپاره، چغز لاوه، چغزواره، خزه، سبزآبه، سرند، کشش جوی، رجوع به طحلب شود، نام فنی از فنون کشتی گیری، و آن است که شخصی پای خود را بر پای دیگری پیچد و بر زمین زند، (برهان)، هاله و خرمن ماه باشد، (جهانگیری) (برهان) (ادات الفضلا) (آنندراج)، آن مدوّرۀ ملونه که گاه گاه گرد ماه برآید وآن را برهون و برهون خرگاه قمر و خرگه قمر و خرمن قمر و خرگاه ماه و خرمن ماه و خرمن مه و شادورد و شایورد نیز گویند، به تازیش هاله نامند، (شرفنامۀ منیری)، ظاهراً مصحّف شایورد، (حاشیۀ معین بر برهان)
ریسمانی را گویند که طفلان در ایام عید نوروز از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند، (برهان) (آنندراج)، رسنی باشد که اطفال روز عیدو ایام جشن آن را از بام یا از درخت آویخته بر آن نشینند و باد خورند، و آن را بادپیچ و کاز و کازه نیزخوانند، (جهانگیری)، رسنی باشد که در بازیها در پای آویزند و آنرا سرند نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، آورک، بادپیچ، بازپیچ، بانوچ، تاب، چنچولی، (در تداول مردم اصفهان)، سرند، غناوه، کاز، کازه، لوکانی، نرموره، هلاچین، (به لهجۀ گیلکی)، رجوع به ارجوحه شود، عشقه، و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد، (برهان)، بوک، پیچ، پیچه، پیچک، داردوست، عشق پیچان، کوک، لوغ، مویزه، مهربانک، هرشه، رجوع به لبلاب شود، جل وزغ، و آن چیزی سبزی باشد که بر روی آبهای ایستاده بهم میرسد، (برهان)، پشم وزغ، جامه خوابک، جامۀ غوک، چغزپاره، چغز لاوه، چغزواره، خزه، سبزآبه، سرند، کشش جوی، رجوع به طحلب شود، نام فنی از فنون کشتی گیری، و آن است که شخصی پای خود را بر پای دیگری پیچد و بر زمین زند، (برهان)، هاله و خرمن ماه باشد، (جهانگیری) (برهان) (ادات الفضلا) (آنندراج)، آن مدوّرۀ ملونه که گاه گاه گرد ماه برآید وآن را برهون و برهون خرگاه قمر و خرگه قمر و خرمن قمر و خرگاه ماه و خرمن ماه و خرمن مه و شادورد و شایورد نیز گویند، به تازیش هاله نامند، (شرفنامۀ منیری)، ظاهراً مصحّف شایورد، (حاشیۀ معین بر برهان)
و آن از جزیره های یونان است و چندان از خشکی دور نیست طولش 28 میل و عرضش 10 میل است و مساحتش 165 میل مربع میباشد و مرکز عبادت جونو و مکان ولادت فیثاغورث بوده و برای کوزه های نفیسه اش مشهور شده است، ساکنان جزیره تخمیناً شصت هزار، محصولش زیت و شراب و پرتقال و انگور و مویز و حریر میباشد، (از قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به سامس شود
و آن از جزیره های یونان است و چندان از خشکی دور نیست طولش 28 میل و عرضش 10 میل است و مساحتش 165 میل مربع میباشد و مرکز عبادت جونو و مکان ولادت فیثاغورث بوده و برای کوزه های نفیسه اش مشهور شده است، ساکنان جزیره تخمیناً شصت هزار، محصولش زیت و شراب و پرتقال و انگور و مویز و حریر میباشد، (از قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به سامس شود
سر دروا داشتن از تکبر و نخوت. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سر برداشتن از تکبر. (دهار) ، نیک کوشیدن شتر. (منتهی الارب). نیک رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، رنج دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ناظم الاطباء) ، برشدن، متحیر ایستادن، شگفت داشتن از چیزی اندوه باشد یا نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ناظم الاطباء) ، غافل شدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار). غافل بودن. (تاج المصادر بیهقی)
سَر دَروا داشتن از تکبر و نخوت. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سر برداشتن از تکبر. (دهار) ، نیک کوشیدن شتر. (منتهی الارب). نیک رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، رنج دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ناظم الاطباء) ، برشدن، متحیر ایستادن، شگفت داشتن از چیزی اندوه باشد یا نشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ناظم الاطباء) ، غافل شدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار). غافل بودن. (تاج المصادر بیهقی)