جدول جو
جدول جو

معنی سالمرون - جستجوی لغت در جدول جو

سالمرون
(مِ رُ)
نیکلا. (1838- 1908م.). رجل سیاسی و فیلسوف اسپانیایی متولد در آلهاما. او در سال 1873م. بمقام ریاست جمهوری رسیده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالیون
تصویر سالیون
کرفس، تخم کرفس
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری شهداد و سر راه مالرو کشیت به شهداد، دارای 10 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است از ایتالیا (کامپانی) در جنوب غربی ناپل واقع در کنار خلیجی بهمین نام و دارای 63000 تن سکنه است. سابق بر این مدرسه طب معروفی داشته، و در سال 1953م. محل فرود آمدن و پیاده کردن کشتیها و وسایل نقلیه آمریکا بوده است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ بویراحمد بنام احمد غریبی معروفند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جبال قامرون، کوههائی است بر زمین هندوان. (التفهیم ص 198). در همه نسخ فارسی و عربی التفهیم به همین شکل قامرون با نون و در کتاب تحقیق ماللهند ص 58 (جبال قامرو) بدون ’ن’ و در اصل سانسکریت این طور است Kamarupa. (پاورقی التفهیم چ جلال همائی ص 198). ملکی است بر مشرق هندوستان پادشائی او را قامرون خوانند آنجا کرگ بسیار است و معدن های زر بسیار است و از او سنباده و عود تر خیزد نیک، صنف پادشائی قامرون است مندل شهری از آن و این هر دو شهر (صنف و مندل) بر کران دریا است. (حدود العالم). رجوع به کامرون شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دوائی است خوشبو سفرجلی رنگ با قوت مجففه کمی منجمدکننده. (الفاظ الادویه ص 200). و صاحب مخزن الادویه آرد: شیخ الرئیس نوشته: دوائی است خوشبو و سفرجلی رنگ با قوت مجففه با حدت کمی و منجمدکننده شیر مانند انفحه و گل آن جهت قطع انفجار خون و سوختگی آتش مفید. مؤلف گوید: شاید این خود غالیون ویا قریب بدان باشد. - انتهی. رجوع به غالیون شود
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم نوعی ارز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
جورج. استاد زبانهای خاوری در دانشگاه شیکاگو که کتاب ’تاریخ باستانی ایران’ مؤلف به سال 1935 میلادی از اوست. (حاشیۀ ص 16 کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ ظالم
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ عالم (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام رومی یکی از پادشاهان محلی عرب که در قرن سوم میلادی در حضر (واقع در میان دجله و فرات) حکومت میکرد. و اعراب او را ضیزن نامند. شاپور اول ساسانی (241- 271 میلادی) وی را محاصره کرد و پس از چهارسال نظیره (نضیره) دختر ساطرون عاشق شاپور شد و بحیلت شهر را تسلیم کرد. این داستان نغز در ترجمه طبری چ مشکور ص 92 تا 94 و معجم البلدان ج 3 ص 290 ذیل کلمه حضر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 225 و 226 آمده است. و نیز رجوع به ضیزن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تخم کرفس کوهی است. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (الفاظ الادویه). اسم یونانی کرفس را گویند، رستنی باشد معروف. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن). تخم کرفس کوهی است اما در کتب طبی فطراسالون گفته و صحیح همین است و یونانی است و فطرا بمعنی کرفس است و سالیون کوه. (رشیدی) (آنندراج) ، جعفری. (سبزی خوردن) ، تخم جعفری کوهی. (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دیهی است در بخارا. (تاریخ بخارای نرشخی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(مِ زُ)
روئیل مالمزون. مرکز بلوکی است در سن علیا که در ولایت نانتر و در غرب پاریس واقع است و 62933 تن سکنه دارد. قصر و موزۀ ناپلئون در آنجا واقع است و ناپلئون هنگامی که اولین کنسول فرانسه بود در آن می زیست، همچنین ژوزفین امپراتریس فرانسه دوران بعد از طلاق را در این قصر گذراند. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
شراب کهنۀ بسیار قوی حاد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقعدر 24 هزارگزی شمال باختری اسفراین، و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین. دامنه، هوای آن معتدل، آب آن از رودخانه و قنات، و محصول آن غلات، بنشن، پنبه، زیره، تریاک و میوه است، 545 تن سکنه دارد که به زراعت و مالداری مشغولند. دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محل ملاقات اسکندر و نه آرخ، یعنی یکی از شهرهای ساحلی که بعضی تصور کرده اند این محل بندرعباس کنونی بوده. (ایران باستان ج 2 ص 1869)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مالکیان بچند دسته تقسیم میشوند. سالمیان از فرقت چهارم از مالکیانند. و مالکیان بصره جمله سالمی هستند. رجوع به حلولیان و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 ص 145 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
رجوع به سالن شود
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته سرنج اسرنج آذرگون اکسید ملحی سرب یعنی مخلوطی است از پر اکسید سرب و اکسید دو ظرفیتی سرب که دارای رنگ قرمزخوشرنگی است و در نقاشی مورد استفاده قرارگیرد سالیقون ساریقون آذرگون
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار ستمگر مردم آزار جمع ظلام ظلمه ظالمون ظالمین، جمع ظالم، بنگرید به ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیون
تصویر سالیون
یونانی رواس (کرفس الما) از گیاهان کرفس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمون
تصویر سلمون
لاتینی تازی گشته آزاد ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
نام منطقه ای در نور و کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روزهای عادی سال غیر از روزهای ماه رمضان
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی بند
فرهنگ گویش مازندرانی