جدول جو
جدول جو

معنی سالخورد - جستجوی لغت در جدول جو

سالخورد
بسیار سال معمر سالخورده
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
فرهنگ لغت هوشیار
سالخورد
سالخورده
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالخورده
تصویر سالخورده
مسن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالخورده
تصویر سالخورده
فرتوت. معمر، مسن سالدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخورده
تصویر سالخورده
((دِ))
پیر، کهنسال، کهنه، قدیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
پیری کهن سالی، کهنگی فرسودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
((دَ یا د))
پیری، فرسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
Geriatric
دیکشنری فارسی به انگلیسی
гериатрический
دیکشنری فارسی به روسی
वृद्धावस्था
دیکشنری فارسی به هندی
อายุวัฒนะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
বার্ধক্যজনিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
جوان: کزین شاه ناسالخورد جوان چرایید پر درد و خسته روان ک (شا. لغ) مقابل سالخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنورد
تصویر سالنورد
در هم نوردنده سال طی کننده سال: آسمان سالنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال خورد
تصویر سال خورد
سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲)، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
کم سال کم سن خرد سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
((خُ))
کم سال، کم سن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخورد
تصویر بازخورد
انعکاس
فرهنگ واژه فارسی سره