- سالخورد
- بسیار سال معمر سالخورده
معنی سالخورد - جستجوی لغت در جدول جو
- سالخورد
- سالخورده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرتوت. معمر، مسن سالدیده
پیری کهن سالی، کهنگی فرسودگی
Geriatric
гериатрический
geriatrisch
геріатричний
geriatrystyczny
geriátrico
geriatrico
geriátrico
gériatrique
geriatrisch
वृद्धावस्था
geriatrik
كبر السّنّ
גריאטרי
geriyatrik
อายุวัฒนะ
বার্ধক্যজনিত
سالخوردہ
جوان: کزین شاه ناسالخورد جوان چرایید پر درد و خسته روان ک (شا. لغ) مقابل سالخورد
در هم نوردنده سال طی کننده سال: آسمان سالنورد
سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲) ، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
کم سال کم سن خرد سال
انعکاس