- سالب
- تاراج دهنده و رباینده و غارتگر
معنی سالب - جستجوی لغت در جدول جو
- سالب
- سلب کننده، رباینده، برهنه کننده یا پوست کنندۀ چیزی
- سالب ((لِ))
- سلب کننده، رباینده، برهنه کننده، جمع سلاب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث سالب ناینده بازستان مونث سالب. یا قضیه سالبه. قضیه سالبه بر دو قسم است: الف - سالبه جزئیه جمله ایست که در آن نفی بعض باشد چنانچه) بعض جانوران انسان نیستند (ب - سالبه کلیه جمله ایست که در آن نفی کل باشد مانند) هیچ انسانی سنگ نیست. (یا سالبه باتنفاء محمول. سلب نسبت حکمیه به جهت عدم ثبوت محمول است برای موضوع مقابل سالبه بانتفاء موضوع. یا سالبه بانتفاء موضوع، سلب نسبت حکمیه محمول است از موضوع از آن جهت که موضوع در خارج وجود ندارد تا محمول برای آن ثابت باشد مقابل سالبه بانتفاء محمول
جملۀ منفیه، سالب
سالبۀ جزئیه: در علم منطق جمله ای که در آن نفی بعض باشد مثل بعض الحیوان لیس بانسان (بعضی از جانوران انسان نیستند)
سالبۀ کلیه: جمله ای که در آن نفی کل باشد مانند لا شیء من الانسان بحجرٍ (هیچ انسانی سنگ نیست)
سالبۀ جزئیه: در علم منطق جمله ای که در آن نفی بعض باشد مثل بعض الحیوان لیس بانسان (بعضی از جانوران انسان نیستند)
سالبۀ کلیه: جمله ای که در آن نفی کل باشد مانند لا شیء من الانسان بحجرٍ (هیچ انسانی سنگ نیست)
سال به، سال خوب، سال خوش، کسی که هر سال او از سال پیش بهتر باشد، نامی از نام های مردان بوده
چشمگیر، دلنشین، نغز، دلچسب، دلچسب، دلکش
چارچوب
تالار
تندرست
ریزنده، آب ریزان، اشک ریزان
نزدیک دور نزدیک، دور (اضداد)
یکراه، یکرو
باران نیک
گرسنه
کشتاما (تراکتور)
با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
اطاق بزرگ مخصوص پذیرائی
بی گزند و درست، بی عیب، صحیح
مسافر و راه رونده زخمی که روی پوست بدن انسان و بیشتر روی بینی و گونه ها پیدا میشود رهرو زبانزد سوفیانه تا راهرو نباشی کی راهبر شوی، راهی (مسافر) راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک
پیش رفته، متقدم
مار سیاه، گری شتر
لاتینی تازی گشته بیدمشک از درختان بید مشک
روان و جاری
آواز دهنده، بسوی خود کشنده چیزی را، غوغا کننده
سیاهرنگ ناف، میزه نای، شیر دوش میزه نای
مرد فریبنده، زبانباز، حقه باز
در انگلیسی و فرانسوی بر گرفته از این واژه تازی است سگ انگور جر موج، شیره جرموج
گرد آمدن بر کسی
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
پشت اسو استخوان پشت از دوش تابن سرین، تپ لرزه