جدول جو
جدول جو

معنی ساقرچی - جستجوی لغت در جدول جو

ساقرچی
(قِ)
دهی است از دهستان انگوران بخش قانشان شهرستان زنجان، واقع در 36هزارگزی باختری قانشان، و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر، و آبش از رودخانه قلعه جوق، و محصولش غله و یونجه است، 306 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی بافتن گلیم و جاجیم در آن معمول است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاطرچی
تصویر قاطرچی
کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، قاطربان، قاطردار، استربان، استردار، استروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باورچی
تصویر باورچی
سفره دار، چاشنی گیر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، طبّاخ، خورشگر، طابخ، مطبخی، خوٰالیگر، پزنده
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
منسوب به ساغرچ. رجوع به ساغرجی شود
لغت نامه دهخدا
سوزنده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نَقْ قا رَ / رِ)
نوبت نواز. (آنندراج). کسی که نقاره می زند. (ناظم الاطباء). نقاره چی:
مه نقارچی من به شهر شهرت اوست
گذشت نوبت خوبان عصر و نوبت اوست.
سیفی (آنندراج).
رجوع به نقاره چی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یساقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یساقی شود.
- یساقچی باشی، رئیس یساقیان
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
اسم ترکی زرزور است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 359 تن سکنه و آب آن از چشمه سار است. محصول آن غلات، نخود و عسل میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. در 43هزارگزی جنوب باختر کوهدشت و 43هزارگزی جنوب باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع است. موقع جغرافیائی آن تپه ماهور و معتدل مالاریائی است. 120 تن سکنه دارد. آب آن از نهر و چاه و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفۀ سوری بوده چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
آنکه قاطرها را نگهداری و راهنمائی کند. قاطربان. استروان. استربان. بغال. چاروادار. چارپادار. پاسبان و خدمتگار استر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
معرب شاگرد، متعلم. این کلمه را به شاجردی نیز تعریب کرده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شیخ برهان الدین بن شیخ علاءالدین. از مشایخ تصوف و مرید شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی بود. رجوع به فهرست رسالۀ قندیه چ تهران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نجار ساغرجی از شاعران ملک خاقانیان و از کسانی بود که در خدمت سلطان خضربن ابراهیم (ظاهراً درحدود 472- 488 هجری قمری) صلتهای گران یافتند و تشریفهای شگرف ستدند. رجوع به چهارمقاله چ معین چ 1334 ص 91 و تعلیقات همان کتاب ص 139 شود
احمد بن فرج بن عبدالعزیز بن ابی الهیثم ساغرجی مکنی به ابونصر فقیهی، فاضل بود. وی بسال 574 هجری قمری درگذشت و در گورستان جاکردیزه مدفون گردید. رجوع به انساب سمعانی شود
محمود بن احمد بن فرج ساغرجی مکنی به ابوالمحامد شیخ الاسلام سمرقند و مردی فاضل و عارف بود. تولد وی بسال 480 هجری قمری بوده است. رجوع به انساب سمعانی شود
یوسف بن بختیار بن محمد ساغرجی مکنی به ابویعقوب از علمای قرن پنجم ساکن سمرقند بود و بروز سوم صفر 502 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی شود
حسن بن علی بن جبرئیل ساغرجی دهقان مکنی به ابواحمد. از محدثان است. رجوع به انساب سمعانی و حسن بن علی بن جبرئیل... در این لغت نامه شود
خواجه یحیی ساغرجی از مشایخ تصوف بوده و مزار وی بر قبرستان جاکردیزه در سمرقند است. رجوع به رسالۀ قندیه چ تهران ص 5 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب است به ساغرج که از قراء سغد است در پنج فرسنگی سمرقند. (انساب سمعانی). رجوع به ساغرج شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ی ی)
شیخ زادۀ ساغرجی، اولاد وی بسال 812 هجری قمری در شمار سایر اکابر سمرقند هنگام طغیان امیر شیخ نورالدین و حملۀ وی بسمرقند آن شهر را مضبوطداشتند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 581 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه، واقعدر 45هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بمهاباد هوای آن معتدل و دارای 291 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ ی ی)
ابوالحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم بن مخلدبن جعفر باقرحی از خاندان دانش و حدیث بغداد بود. در ماه رمضان سال 481 هجری قمری در سن 84 سالگی درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ ی ی)
منسوب به باقرحا از قراحی بغداد. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ دا)
نام آبادیی در ناحیۀ جزیره ابن عمر در مشرق دجله. بزبان محلی قردی خوانده شود و عامه گویند: ’بقردی و بازبدی مصیف و مربع’. (از معجم البلدان). و رجوع به بازب-دی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ. قدار. (منتهی الارب). دیگ پز. پزنده. خوالیگر. خورده پز. مطبخی. خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام. (آنندراج). طباخ. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را
باورچی خوان تو زند نعره که نازو.
شیخ آذری (از آنندراج).
در مقدمۀکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). و توضع بین یدی کل امیر مائده و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطه حریر. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
طایفۀ مغول به زبان اهل خراسان. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 166). منظور از زبان خراسان ظاهراً زبان سکنۀ صحرای ترکمان و اراضی ترکمان نشین باشد
لغت نامه دهخدا
ساغری، کیمخت، (آنندراج از بهار عجم) (ملحقات برهان)، چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود، چسته، کفل اسب، قسمی کفش طلاب دینی و علماء از چرمی دانه دار چون پوست پلنگی و امثال آن، رجوع به ساغری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساقیی
تصویر ساقیی
سقایت ساقیگی شرابداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحری
تصویر ساحری
جادوگری کتیکی عمل ساحر جادوگری سحر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاپوری: گونه ای جامه ابریشمین گرانمایه، زره ریز بافت، گیاه نازک و نیکو، بهترین گونه خرما نوعی جامه ابریشمین تنک و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروی
تصویر ساروی
منسوب به ساری از مردم ساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغری
تصویر ساغری
چرمی که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش است ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغرجی
تصویر ساغرجی
منسوب به ساغرج از مردم ساغرج
فرهنگ لغت هوشیار
پوست اسب یا خر که دباغی شده باشد کیمخت، تیماج. یا ساغری سوخته. قسمی چرم گرانبها که کتابهای نفیس را در قدیم بدان جلد میکردند، فاصله از دم تا مقعد اسب کفل اسب، قسمی کفش مخصوص علمای روحانی و طلاب بی پشت پاشنه و با پاشنه بلند چرمی و کبود رنگ، نوعی قماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعتچی
تصویر ساعتچی
آنکه ساعت فروشد ساعت فروش ساعت ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطرچی
تصویر قاطرچی
استربان
فرهنگ لغت هوشیار
نوازنده نقاره کسی که در نقاره خانه بنواختن اشتغال دارد، عضو دسته نوازندگانی که سابقا هنگام طلوع و غروب آفتاب (مخصوصا) در نقاره خانه پایتخت و شهرهای بزرگ نوازندگی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی شاگردانه (انعام)، باژ باج، ره آورد پیشکش انعامی که در ازای خدمت دهند، باج و خراج، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
از مزارع دهستان چلاو آمل
فرهنگ گویش مازندرانی