ساغر خوردن. (آنندراج) (استینگاس). باده کشیدن. جام کشیدن. می کشیدن. ساغر زدن. ساغر نوشیدن. باده پیمودن. باده نوشیدن. باده خوردن. صراحی کشیدن. پیاله زدن. پیاله کشیدن. پیاله نوشیدن. پیمانه زدن. پیمانه کشیدن. شراب زدن. شراب خوردن. شراب نوشیدن. می زدن. می خوردن. می نوشیدن: گرباده می نگیرم بر من مگیر جانا من خون خورم نه باده من غم کشم نه ساغر. خاقانی. عالم همه جور است بر او رو درکش خورشیدرخی طلب کن و ساغرکش گر جور همی بری هم از ساغر بر ور ناز همی کشی هم از دلبرکش. رفیع لنبانی. خیز تا امروز با هم ساغر صهبا کشیم خویش را دامن کشان تا دامن صحرا کشیم کس چرا از دست دنیا ساغر محنت کشد ساغری گیریم و دست از محنت دنیا کشیم. هلالی استرآبادی. میکشم ساغر بدلتنگی حلالم باد اسیر گلشنی دارم که زندان می نماید در نظر. جلال اسیر (از آنندراج). اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست به طاق ابروی مردانۀ اوست. شانی تکلو
ساغر خوردن. (آنندراج) (استینگاس). باده کشیدن. جام کشیدن. می کشیدن. ساغر زدن. ساغر نوشیدن. باده پیمودن. باده نوشیدن. باده خوردن. صراحی کشیدن. پیاله زدن. پیاله کشیدن. پیاله نوشیدن. پیمانه زدن. پیمانه کشیدن. شراب زدن. شراب خوردن. شراب نوشیدن. می زدن. می خوردن. می نوشیدن: گرباده می نگیرم بر من مگیر جانا من خون خورم نه باده من غم کشم نه ساغر. خاقانی. عالم همه جور است بر او رو درکش خورشیدرخی طلب کن و ساغرکش گر جور همی بری هم از ساغر بر ور ناز همی کشی هم از دلبرکش. رفیع لنبانی. خیز تا امروز با هم ساغر صهبا کشیم خویش را دامن کشان تا دامن صحرا کشیم کس چرا از دست دنیا ساغر محنت کشد ساغری گیریم و دست از محنت دنیا کشیم. هلالی استرآبادی. میکشم ساغر بدلتنگی حلالم باد اسیر گلشنی دارم که زندان می نماید در نظر. جلال اسیر (از آنندراج). اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست به طاق ابروی مردانۀ اوست. شانی تکلو
شرابخوار. (آنندراج). کسی که ساغر می نوشد. (استینگاس). ساغرپیما. ساغرزن. ساغرگیر. ساغرنوش. باده خوار. باده گسار. باده کش. باده نوش. باده پرست. باده پیما. پیاله نوش. می کش. می نوش. میخوار. میگسار. شرابخوار. قدح پیما. قدح نوش: بت ساغرکش من تا بشد از مجلس انس آبروی قدح و رونق خمّار برفت. خواجو (دیوان ص 398). خطی کز خط یار دارد نشان همین خط بود نزد ساغرکشان. ملا طغرا (از آنندراج). رجوع به ساغر شود
شرابخوار. (آنندراج). کسی که ساغر می نوشد. (استینگاس). ساغرپیما. ساغرزن. ساغرگیر. ساغرنوش. باده خوار. باده گسار. باده کش. باده نوش. باده پرست. باده پیما. پیاله نوش. می کش. می نوش. میخوار. میگسار. شرابخوار. قدح پیما. قدح نوش: بت ساغرکش من تا بشد از مجلس انس آبروی قدح و رونق خمّار برفت. خواجو (دیوان ص 398). خطی کز خط یار دارد نشان همین خط بود نزد ساغرکشان. ملا طغرا (از آنندراج). رجوع به ساغر شود