نیز از بلوک حمزه لوی جاپلق است و این چار چشمه شش قلعه میباشد واقع در یک محل و هر یک از قلاع رعیت نشین و آب و ملک علیحده دارد شهر جاپلق عبارت از همین چار چشمه است چنانکه در جاپلق نگاشته شد. (مرآت البلدان ج 4 ص 43) از قرای بلوک پشتۀ جاپلق است. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
نیز از بلوک حمزه لوی جاپلق است و این چار چشمه شش قلعه میباشد واقع در یک محل و هر یک از قلاع رعیت نشین و آب و ملک علیحده دارد شهر جاپلق عبارت از همین چار چشمه است چنانکه در جاپلق نگاشته شد. (مرآت البلدان ج 4 ص 43) از قرای بلوک پشتۀ جاپلق است. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
دهی است از دهستان یوسف آباد و آب بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در39 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ نظامی تربت جام به حقیقت آباد. جلگه هوا، معتدل، دارای 192 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، تریاک، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان یوسف آباد و آب بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در39 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ نظامی تربت جام به حقیقت آباد. جلگه هوا، معتدل، دارای 192 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، تریاک، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصولش غلات، برنج و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصولش غلات، برنج و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. (المنجد) : سرچشمۀ حیوان بین در طاس و ز عکس او ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر. خاقانی. دیده ام سرچشمۀ خضر و کبوتروار آب خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256). به سرچشمۀ نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی. اگر خضر بر آب حیوان گذشت محمد ز سرچشمۀ جان گذشت. نظامی. دیدیم بسی آب ز سرچشمۀ خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد. سعدی. تو اوّل نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود. سعدی. ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد. حافظ
جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. (المنجد) : سرچشمۀ حیوان بین در طاس و ز عکس او ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر. خاقانی. دیده ام سرچشمۀ خضر و کبوتروار آب خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256). به سرچشمۀ نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی. اگر خضر بر آب حیوان گذشت محمد ز سرچشمۀ جان گذشت. نظامی. دیدیم بسی آب ز سرچشمۀ خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد. سعدی. تو اوّل نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود. سعدی. ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد. حافظ
ظاهراً چیزی باشد که مثل قمقمه ها بود، و اغلب که لغت روم است. (بهار عجم) (آنندراج). اشتینگاس نیز با شک و تردید بمعنی کاسۀ چوبی آورده ولی در بیت زیر این معنی را نمیدهد: ز قیسی و آلو بگردش هجوم چو ساروچه گرد سرشاه روم. میرزا طاهر وحید قزوینی (از بهار عجم و آنندراج)
ظاهراً چیزی باشد که مثل قمقمه ها بود، و اغلب که لغت روم است. (بهار عجم) (آنندراج). اشتینگاس نیز با شک و تردید بمعنی کاسۀ چوبی آورده ولی در بیت زیر این معنی را نمیدهد: ز قیسی و آلو بگردش هجوم چو ساروچه گرد سرشاه روم. میرزا طاهر وحید قزوینی (از بهار عجم و آنندراج)