جدول جو
جدول جو

معنی سارلا - جستجوی لغت در جدول جو

سارلا
قصبه ای است در فرانسه، کرسی آرندیسمان دوردونی واقع در کنار رود خانه کوز، شهری قدیمی است، 7100 تن سکنه و کلیسای کهن از قرن 12 میلادی دارد، (عکس در صفحۀ بعد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارا
تصویر سارا
(دخترانه)
صحرا، کوه و دشت، شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم (ع)، مادر اسحاق (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تارلا
تصویر تارلا
(دخترانه)
کشتزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارال
تصویر سارال
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سنندج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارا
تصویر سارا
زبده، خالص، بی غش مثلاً زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا، برای مثال چه حاصل زان که دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵ - ۲۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است، (برهان)، ساره:
آسیه توفیق و ساراسیرت است
ساره را سیاره سیما دیده ام،
خاقانی،
رجوع به ساره شود
لغت نامه دهخدا
نام جائی است در ساحل بحر عمان و گویند در آنجا عنبری بغایت بی نظیر وجود دارد، (شعوری)
لغت نامه دهخدا
خالص را گویند، (جهانگیری) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامه)، خالص و صاف، (شعوری)، خالص و ویژه، (آنندراج)، اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است، همچو عنبرسارا، و زر سارا، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی) (غیاث) (آنندراج)، پاک، بی آمیغ، ناب، تمیز، بی بار،
- زر سارا، زر خالص، زر بی بار:
چه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خودرا نکردی زر سارا،
جامی (از شعوری)،
- عنبر سارا، از شواهد زیر و طرز استعمال شعرا استنباط میشود که عنبر سارا ترکیب اضافی است نه وصفی و آن ظاهراً نوع خاصی از عنبر است و در شرفنامۀ منیری و نیز در غیاث اللغات بنقل از کشف اللغات نوعی از عنبر آمده است:
ز باد خاک معنبر بعنبر سارا
ز ابر شاخ مکلل به لؤلؤ مکنون،
رودکی،
ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند،
منوچهری،
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای به عنبر سارا بیاکنی،
منوچهری (دیوان ص 106)،
در زبان حجت از فرحریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود،
ناصرخسرو،
بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا،
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 18)،
خط خط که کرد جزع یمانی را
بو از کجاست عنبر سارا را،
ناصرخسرو،
زمین چون روی مهرویان برنگ دیبه رومی
هوا چون زلف دلجویان ببوی عنبر سارا،
مسعودسعد،
نه چو زلف تو عنبر سارا
نه چو روی تو دیبه ششتر،
مسعودسعد،
گشته خجل از رنگ لبش بادۀ سوری
برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا،
معزی،
بحر سعادت چو داد عنبر سارا
عنبر آن بحر شادئی بسر آورد،
خاقانی،
فخر من بنده ز خاک در احمد بینند
لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند،
خاقانی،
اولی تر آنکه چون حجرالاسود از پلاس
خودرا لباس عنبر سارا برآورم،
خاقانی،
صبحدم خاکی بصحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست،
سعدی (طیبات)،
ز طوطی رنگ شاخ آید نوای نغمۀ ساری
ز کافوری سمن خیزد نسیم عنبر سارا،
سلمان ساوجی (از شعوری)،
ای که برمه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را،
حافظ،
- مشک سارا، مشک خالص:
کنم زنده آئین ضحاک را
بسی مشک سارا کنم خاک را،
فردوسی،
بر آن چتر دیبا درم ریختند
زبر مشک سارا همی بیختند،
فردوسی،
یکی گنگ بودش بسان بهشت
گلش مشک سارا بد و زرش خشت،
فردوسی،
بپای اندرش مشک سارا بدی
روان بر سرش چتر دیبا بدی،
فردوسی،
بجای عودخام و مشک سارا
گرفته چوب بید و ریگ صحرا،
(ویس و رامین)،
هوا سربسر مشک سارا گرفت
زمین چرخ در خزّو دیبا گرفت،
اسدی (گرشاسبنامه)،
ز خاک تبه جان گویاکنی
ز خون سیه مشک سارا کنی،
اسدی (از جهانگیری و شعوری)،
چو باران درم ریختند از برش
گرفتند در مشک سارا سرش،
اسدی (گرشاسبنامه)،
برویش همی بردمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد،
ناصرخسرو،
خوشبوی هست آنکه همی از وی
خاک سیاه مشک شود سارا،
ناصرخسرو،
بیگانه نه جان است جان، ازیرا
بی بوی نه مشک است مشک سارا،
ناصرخسرو،
گر نخواهد خورد خون عاشق آن زیبا صنم
ور نخواهدبرد هوش عاشق آن شیرین پسر
سنگ خارا از چه پنهان کرد در زیر حریر
مشک سارا از چه پیدا کرد بر طرف قمر،
امیرمعزی (از آنندراج)،
تافته زلف و شکفته رخ و زیبا قد او
مشک سارا و گل سوری و سرو چمن است،
عبدالواسع جبلی،
زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن
طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته،
خاقانی،
شاید ارمغز زکام آلود را عذری نهند
کونسیم مشک سارا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
چرخ از خط تو در تاب شد آن دم که کشید
گرد مه دام صفت مشک تر سارا را،
بدرچاچی (از آنندراج)،
مشک از کجاست سارا شد رنگ و بوی او
از رنگ و بوی زلف تو ای شهسوار هند،
منیری (مؤلف شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهات کوهسار استرآباد، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 172 و بخش انگلیسی آن ص 129 شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پادشاهان گوتی است که سه سال سلطنت کرده است، رجوع به گوتی و رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
نام کوهی که معبد معروف بودائی بالای آن واقع است و سابقاً ’کارلی’ خوانده میشد، (از یشتها، تفسیر استاد پورداود ج 2 ص 32)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس، واقع در 4 تا 6 هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس، دشت، هوای آن معتدل، آب آن از رود خانه گرگان، محصول آن غلات، حبوبات، صیفی و لبنیات است، 900 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند، قالیچه بافی از صنایع دستی زنان آن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رْ)
یکی از محلات و دیه های هفتگانه قدیم قم مطابق روایت تاریخ قم بوده است. در فهرست آن کتاب ’ساردا’ چاپ شده است. رجوع به تاریخ قم ص 32 و فهرست همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج و در جنوب باختری آن بخش واقع شده و از طرف شمال به دهستان اوباتو، از طرف جنوب به دهستان کلاترزان بخش حومه، از طرف خاور به دهستان حسین آباد، از طرف باختر به دهستان خورخورۀ همان بخش محدود است، منطقه ای است کوهستانی بطوری که ازهر سوی به کوههای مرتفع محصور است و سرچشمۀ اصلی رود خانه معروف قزل اوزن در این دهستان از کوههای مسجد میرزا در باختر و ارتفاعات جنوبی دهستان می باشد، هوای آن سردسیر است، و زمستانی طولانی و تابستانی معتدل دارد، ارتفاع بلندترین قلۀ کوه مسجد میرزا در باختر دهستان 3050 گز و ارتفاع قلۀ واقع بین گزمل و ماریان دول 2855 گز است، زه آب دره های متعدد دهستان سارال در وسط دره بهم می پیوندد و رود خانه قزل اوزن در حدود آبادی قره غیبی از دهستان سارال میگذرد و وارد دهستان قره توره و نجف آباد شهرستان بیجار میگردد، دهستان سارال از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، و درحدود 5 هزار تن جمعیت دارد و مرکز آن آبادی ’گاوآهن تو’ یا ’گونتو’ و قراء مهم آن: شریف آباد، گلانه، حاجی موسی، هزارکانیان، دوزخ دره است، راههای دهستان مالرو است و فقط در تابستان و فصل خشکی میتوان از حسین آباد و راه به اینچوب و افراسیاب به گاوآهن تو اتومبیل برد، و از گاوآهن تو بدوزخ دره نیز پادگان ارتشی اتومبیل برده است، محصول عمده دهستان غلات، لبنیات، توتون و حبوبات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چارتا، چارتو، و رجوع به چارتا و چارتو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سارا
تصویر سارا
بی غش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارا
تصویر سارا
خالص، بی غل و غش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارا
تصویر سارا
خلوص، خالصی
فرهنگ واژه فارسی سره
عنبرسارا، مشک، بی غش، خالص
متضاد: ناخالص، زبده
فرهنگ واژه مترادف متضاد