جدول جو
جدول جو

معنی ساربروک - جستجوی لغت در جدول جو

ساربروک
(رِ)
و در آلمانی زاربروکن مرکز ناحیۀ سار، 119400 تن سکنه دارد، و از مراکز مهم صنعتی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساروک
تصویر ساروک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش قصر قند شهرستان چاه بهار، واقع در 15 هزارگزی قصر قند، کنار راه فرعی نیک شهر به قصرقند، کوهستانی و گرمسیر مالاریائی است، آب آن از قنات، و محصول آن غلات و خرما و برنج است، 200 تن سکنه دارد که بزراعت اشتغال دارند، پاسگاه ژاندارمری دارد، راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
فردریک (یعنی فردریک ریشدار). از امپراطوران آلمان باشد. رجوع به فردریک شود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
از بابا اوروج تحریف شده است. این نام را اروپائیان بکاپیتن مشهور اوروج رئیس و برادرش خیرالدین رئیس اطلاق نمایند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به خیرالدین و بارباروس و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(پِ تِ بُ)
شهری از انگلستان دارای 22395 تن سکنه. و صاحب تجارت گندم و زغال و گچ و آجر و کلیسائی زیبا دارد
لغت نامه دهخدا
ساکارولی، اصطلاح نویسندگان قدیم یونان (مثلاً سترابون) در مورد قومی از سکاها، از باجگزاران هخامنشیان که داریوش نام آنان را در کتیبۀ نقش رستم سک هئوم ورک یاد کرده و اکنون این عقیده قوت یافته که این قوم همان طخاریها بوده اند، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2262 و سکاها در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان ارادان بخش گرمسار شهرستان دماوند واقع در 8000 گزی شمال خاور گرمسار. هوای آنجا سرد و دارای 98 تن سکنه است. آب آنجا از حبله رود تأمین می شود و محصول آنجا غلات، پنبه، بن شن، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شهر کوچکی است در فرانسه، در ایالت موزل، در کنار رود خانه سار، و10500 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رو)
موضعی است بنواحی بغداد. (معجم البلدان). و در مراصد الاطلاع چ تهران نام نهری است در اعمال راه خراسان (!). (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
خداوند لشکر و قبیله، رئیس طایفه در ترکی، (شعوری ج 2 ص 66) :
دگر ساربوغان رستم نهاد
بالجای توی ابروی نژاد،
(تیمورنامۀ هاتفی از شعوری)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سارو باشد که مرغ سخنگوی است، (برهان)، مرغی است سیاهرنگ در هندوستان بسیار، گویند طوطی وار سخن آموزد، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو، ساری، شار، شارک و شارو شود
لغت نامه دهخدا
مخلوطی است از آهک و خاکستر یا ریگ که در آب بمرور جذب انیدریک کربنیک کند و آهکش به صورت سنگ آهک که محکم و پایدار است در میاید و آن جهت ساختن حوض آب انبار گرمابه و بنای خانه به کار رود سارو. یا ساروج آبی ترکیب نوعی آهک با آب است که حرارت چندانی متصاعد نمیکند و حجمش نیز آن قدرها زیاد نمیشود اگر مواد خارجی آهک بیش از. 5، تا. 6، باشد آهک حاصل تیره رنگ است و با آن ساروج تهیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار