جدول جو
جدول جو

معنی ساختنی - جستجوی لغت در جدول جو

ساختنی
در خور ساختن لایق ساختن، آنچه که بتوان آنرا ساخت، آنچه که ساختن وی ضروری است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
مصنوعی، تقلبی، کذایی، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باختنی
تصویر باختنی
قابل باختن لایق باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چگونگی و کیفیت ساخته، ساخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چیز جعلی و مصنوعی، آمادگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
((تَ یا تِ))
مجهز بودن، آمادگی، مصنوعی، تقلبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
Affected, Factitious, Feigned, Fictitious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
затронутый , искусственный , притворный , вымышленный
دیکشنری فارسی به روسی
betroffen, künstlich, vorgetäuscht, fiktiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
уражений , штучний , удаваний , вигаданий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dotknięty, sztuczny, udawany, fikcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
受影响的 , 人工的 , 假装的 , 虚假的
دیکشنری فارسی به چینی
afetado, fictício, fingido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
colpito, fittizio, finto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
afectado, ficticio, fingido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
affecté, factice, feint, fictif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
getroffen, kunstmatig, gefingeerd, fictief
دیکشنری فارسی به هلندی
प्रभावित , कृत्रिम , दिखावा , काल्पनिक
دیکشنری فارسی به هندی
terpengaruh, buatan, pura-pura, palsu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متصنّعٌ , صارفٌ , مزعومٌ , مزيّفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
영향을 받은 , 인공의 , 가짜의 , 가공의
دیکشنری فارسی به کره ای
מושפע , מלאכותי , מזויף , בדיוני
دیکشنری فارسی به عبری
影響された , 人工の , 偽りの , 架空の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
etkilenmiş, yapay, sahte, uydurma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
aliyeathirika, bandia, ya kubuni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ได้รับผลกระทบ , เทียม , ปลอม , สมมติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
প্রভাবিত , কৃত্রিম , ভান করা , কাল্পনিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
متاثرہ , ساختی , جھوٹا , مصنوعی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ساختن
تصویر ساختن
ایجاد
فرهنگ واژه فارسی سره
(ساخت سازد خواهد ساخت بساز سازنده ساخته سازش) بنا کردن عمارت کردن، درست کردن بعمل آوردن، ابداع کردن نوآوردن اختراع کردن، آفریدن خلق کردن، قرار دادن مقرر داشتن، منعقد کردن بر پای داشتن، آراستن رونق دادن، انتظام سامان دادن، نواختن نوازش کردن دلخوش کردن، تجهیز مجهز کردن سپاه، پختن طبخ کردن، تالیف کردن تصنیف کردن، تدبیر کردن چاره کردن، جعل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساختن
تصویر ساختن
((تَ))
بنا کردن، اختراع کردن، آفریدن، آماده کردن، پختن، جعل کردن، نواختن، ساز زدن، سازگاری کردن، تحمل کردن، استعمال مواد مخدّر و نشئه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختن
تصویر ساختن
درست کردن براساس نقشه و طرح قبلی، بنا کردن، چیزی را آماده کردن و پدید آوردن
آراستن و ترتیب دادن
سازگاری کردن، سازیدن
از نیست هست کردن، آفریدن، خلق کردن
تغییر دادن، برای مثال چگونه ساخت از گل مرغ عیسی / چگونه کرد شخص عاذر احیا (خاقانی - ۲۷)، نواختن، نوازش کردن
گستردن خوان و مانند آن ها
دوختن
نواختن، ساز زدن
فرهنگ فارسی عمید