جدول جو
جدول جو

معنی ساحات - جستجوی لغت در جدول جو

ساحات
میان سراها، جمع واژۀ ساحه، ساحت، رجوع به ساحت و ساحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساسات
تصویر ساسات
دریچۀ کوچکی در دستگاه کاربراتور در جلو لولۀ هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابحات
تصویر سابحات
سابح، کشتی ها، ستارگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سادات
تصویر سادات
سائدها، اولاد پیغمبر اسلام، جمع واژۀ ساده، جمع الجمع واژۀ سائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبحات
تصویر سبحات
سبحه، انوار پروردگار و جلالت او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساعات
تصویر ساعات
ساعت ها، مقیاس زمان ها، کنایه از وقت ها، هنگام ها، کنایه از زمانهای اندک، جمع واژۀ ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
جمع واژۀ سابحه. رجوع به سابحه شود، کشتیها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ارواح مؤمنان. (اقرب الموارد). ارواح مؤمنان که به آسانی بیرون کرده شوند. (منتهی الارب) (آنندراج). ارواح المؤمنین تخرج بسهولت. (تاج العروس) ، ستارگان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرشتگان که میان زمین و آسمان تسبیح کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ساجه است، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، رجوع به ساج و ساجه شود
لغت نامه دهخدا
نهری است درجنوب غربی فرانسه با مجرائی بطول 75 هزارگز که به رود خانه گارن میپیوندد
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ سائحه. رجوع به سائحه شود، زنان روزه دار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ)
جایهای سجود. (منتهی الارب). مواضع سجود. (از منتهی الارب).
- سبحات وجه اﷲ، انوار اوست و جلالت وی تعالی شأنه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : لو کشفت عن وجهه لاحرقت سبحات وجهه ما ادرک بصره. (حکمت اشراق ص 163).
پروانه کیست تا متعلق شود بشمع
هم تا بسوزدش سبحات جمال دوست.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
جمع سادت (ساده) است که در اصل سیده بود، جمع تکسیر سائد، و سائد بر وزن فاعل بمعنی سید است. پس سادات جمع الجمع سائد باشدنه جمع سید. (غیاث) (آنندراج). مهتران:
که سادات جمع جوانان جنت
نبی گفت هستند شبیر و شبر.
ناصرخسرو (دیوان ص 150).
و اسامی ملوک عصر و سادات زمان بنظم رائع و شعر شائع این جماعت باقی است. (چهار مقاله چ معین ص 51). در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات به مکنت و یسار و کثرت عقار... درگذشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 250). احدی از فضلا و سادات نزدیک تر از ایشان [ملاباشی در خدمت پادشاهان نمی نشستند. (تذکره الملوک چ تهران ص 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 3 هزارگزی شمال لردگان و متصل به راه سادات به لردگان، کوهستانی و هوای آن معتدل است، آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو است، 306 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری قره باشلو، سر راه عمومی کپکان، جلگه ای و سردسیر است، آب آن از قنات و محصول آن غلات است، 130 تن سکنه دارد که بزراعت اشتغال دارند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سلاطین سادات دهلی چهارمین سلسله از پنج سلسلۀ مسلمان قبل از سلطنت مغول در هندوستان، شامل بیست و هفتمین تا سی امین پادشاهان دهلی که از 817 هجری قمری تا حدود 847 هجری قمری (بعداز تلقیه و بیش از لودیان) در هند حکومت کرده اند،
رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 265 تا273 شود
سلاطین (سلاطین لحسا را سادات میگفتند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 110)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناحیه ای است در فارس. در تاریخ گزیده آمده: در زمان او (ابوبکر بن سعد بن زنگی) ملک فارس رونق تمام گرفت و بسیار عمارات و خیرات کرد چون رباط مظفری ابرقوه... و مظفری حارک (؟) بر راه ساحلات. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 508). رجوع به ساحلی و ساحلیات شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ ساحره. رجوع به ساحره شود
لغت نامه دهخدا
خطوط ساعات در اصطرلاب خطوطی است دور از یکدیگر در زیر مقنطرات: و خطهای ساعات معوجه آن اند که زیر افق میان مدار سرطان و مدار جدی کشیده است، و بمیان هر دو خطی عددشان نبشته است، از یکی تا دوازده، (التفهیم ص 295)، و رجوع بشکل صفحۀ 295 در همان کتاب شود
جمع واژۀ ساعه، پاره هائی از روز و شب، (منتهی الارب)، دمها، نفسها و لحظات، اوقات، تقسیمات مخصوص روز و شب، هر ساعتی برابر 60 دقیقه است، آلات وقت شمار، رجوع به ساعت شود
لغت نامه دهخدا
ج راحه در همه معانی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سحت. کسب های حرام و ننگین
لغت نامه دهخدا
کوههااند به سرات، (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ)
حرام ورزیدن: اسحت السحت، حرام ورزید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مساحه. رجوع به مساحت و مساحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واحات
تصویر واحات
جمع واحه، آبادکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانحات
تصویر سانحات
جمع سانحه، رخدادها جمع سانحه اتفاقات سرگذشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحات
تصویر سبحات
فروغ و شکوه خداوند جمع سبحه، انوار الهی جلال و عظمت خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحرات
تصویر ساحرات
مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادات
تصویر سادات
اولاد پیغمبر اسلام (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسات
تصویر ساسات
دریچه هوا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساعت، زمان ها با سرها تسوها، گاهنماها جمع ساعت. یا خطوط ساعت در اصطرلاب خطوطی است دور از یکریگر در زیر مقنطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابحات
تصویر سابحات
جمع سابح، جمع سابحه، کشتی ها ستارگان فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحات
تصویر اسحات
جمع سحت، کسبهای ننگین وحرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحات
تصویر سبحات
((سُ بُ))
جمع سبحه، انوار الهی، جلال و عظمت خدای تعالی، سبحان، پاکیزه کردن، به پاکی یاد کردن خداوند، الله، خداوند پاک و منزه از عیب و نقص است. کلمه ای است از برای شگفتی و تعجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادات
تصویر سادات
جمع ساده، بزرگان، اولاد پیامبر
فرهنگ فارسی معین
دریچه کوچکی است در دستگاه کاربوراتور در جلوی لوله هوا. معمولاً هنگام روشن کردن ماشین اگر بنزین موجود در کاربوراتور تبخیر شده باشد ساسات را می کشند و بعداً موتور را روشن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابحات
تصویر سابحات
((بِ))
فرشتگانی که میان زمین و آسمان تسبیح کنند
فرهنگ فارسی معین