جدول جو
جدول جو

معنی سابورخره - جستجوی لغت در جدول جو

سابورخره
(خُرْ رَ)
کورۀ سابورخره، معرب شاپور خره است. و آن یکی از ولایات پنجگانه فارس بود که هر یک کوره نامیده میشد و این تقسیم از دورۀ ساسانیان معمول گردیده و در دورۀ خلفا نیز باقی بوده است. کورۀ سابورخره کوچکترین کوره های ایالت فارس بود و حدود آن از حوضۀ رود شاپور علیا و شعب آن تجاوز نمیکرد و شهرهای مهم آن کازرون وبشاپور و انبوران، باشت قوطا و نو بندگان بود. رجوع به ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 283 تا 289 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابوره
تصویر سابوره
هیز، مخنث، پشت پایی
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ)
شاپورخوره. شوش، از بلاد خوزستان. ’شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت (شوش) کرد و شاپور خوره خواند و شکلش بر مثال باز نهاده بود گور دانیال پیغمبر (عم) بر جانب غربی آن شهر است در میان آب و در آنجا ماهیان انسی اند و از مردم نگریزند و کس ایشان را نرنجاند. ’ (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 112). و رجوع به یشتها ج 2 ص 311 وتاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء چ برلین ص 37 شود
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
تأنیث سابوری. رجوع به سابوری شود، گزی بوده است که در برخی شهرهای ایران از آن جمله در همدان معمول بوده است. در ترجمه تاریخ قم آمده است: ابو علی کاتب در کتاب همدان حکایت میکند: ’ذراعی که اهل همدان بدان مساحت میکردند پیش از روزگار مأمون، او راذراع سابوری میگفتند. و آن ذراع عبارت از دوازده قبضه بود، و مثال آن بر ستون مسجد اعظم منقش کرده اند ونشان و نمودار آن تا الیوم باقی است. پس این گز که مثال آن مصور است در مسجد سهل بن السبع بمیدان البسع (در قم) گزی است که حمزه بن الیسع از نزدیک هارون الرشید آورد. و آن ذراع بقم به رشیدیه معروف و مشهور است و به همدان به سابوریه همچنین ابوعلی در کتاب همدان حکایت میکند، ’ذراعی که عبداﷲ خردادبه بدان مساحت کرد آن نه قبضه و دو انگشت بود چنانچ میان آن ذراع و ذراع سابوریه تفاوت و نقصان بربع و ثلث عشر باشد. و آن ذراع که به همدان بوده است و در دیوان آن، هشت قبضه و دو انگشت بوده است، محمد بن الحسن از آن گز هیچ نبرید و کم نکرد الا یک انگشت. (تاریخ قم ص 29)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
قریه ای است بر کنار فرات و مقابل بالس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حیز و مخنث و پشت پائی را گویند. (برهان). هیز و مخنث. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی سبوره. (رشیدی). امرد. بی ریش. بی ننگ. پشت پا. تاز. سبوره. کنده. مأبون
لغت نامه دهخدا
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار